سایت تحلیلی خبری عصر امروز 18 دی 1398 ساعت 18:22 http://asremrooz.ir/vdcdzk0xjyt05o6.2a2y.html -------------------------------------------------- عنوان : امشب است آن شب علی گریان شود // روضه خوانِ آن گلِ پنهان شود -------------------------------------------------- یک نظر کن نازنين شاید که ماندی فاطمه // کودکانت را ببین شاید که ماندی فاطمه // زینبت پاییزی است و زردتر از برگ ها // یک نگاهش کن همین شاید که ماندی فاطمه متن : به گزارش سرویس تاریخ و حماسه عصر امروز امشب مصادف است با شهادت صدیقه کبری حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها. ضمن تسلیت به پیشگاه قطب عالم امکان بقیت الله الاعظم و نایب بر حقش امام خامنه ای اشعار زیرا تقدیم شما عزاداران می نماییم: #حضرت_زهرا   یک نظر کن نازنين شاید که ماندی فاطمه  کودکانت را ببین شاید که ماندی فاطمه   زینبت پاییزی است و زردتر از برگ ها یک نگاهش کن همین شاید که ماندی فاطمه    با حسن حرفی بزن خیره به یک نقطه شده بهرِ دلداریِ این شاید که ماندی فاطمه    ظرفِ آبی را حسین آورده آبی نوش کن  یک نظر بر مه جبین شاید که ماندی فاطمه    واقعاً قلبت نمی سوزد برایِ مرتضا..  خیره ماندی بر زمین شاید که ماندی فاطمه    کُنجِ عزلت برگزیدم.. بیکسم.. تنها شدم  گشته ام خانه نشین شاید که ماندی فاطمه    محسن راحت حق #حضرت_زهرا    امشب است آن شب علی گریان شود روضه خوانِ آن گلِ پنهان شود   از نجف می آید او با اشک و آه درد را آهسته میگوید به چاه   می شود دستِ توسل بر شفیع دامنِ آن رازِ پنهانِ بقیع   با دلی خون و نگاهی بی قرار اشک می ریزد به چون ابرِ بهار   می نشیند در کنارِ تربتش یادش آید روزهای غربتش   یادش آید اتفاقِ کوچه ای گشته پرپر ناشکفته غنچه ای   یادش آید ماجرای پشتِ در آن گل و آن هم امانت از پدر   یادش آید اتفاقِ لحظه ای  فاطمه بود و علی و فضه ای   خونِ رو از زیرِ معجر میچکید غربتش دل را به محشر میکشید   آه! زهرا از چه بستر مانده ای از چه رویت را ز من پوشانده ای   پرده بردار و ببینم روی تو جای زخم پهلو و بازوی تو   من خودم دیدم تو را بی بال و پر جوی خون افتاده بودی پشتِ در    گر چه پنهان میکنی تو از علی صحنه را با چشمِ خود دیدم ولی   من خودم دیدم تو را نیلی نشان در میانِ کوچه ها دامن کشان    بردنت با تیغِ شمشیر از نیام تا بگیرند از علیت انتقام   فاطمه از من تو کتمان میکنی؟ زخم را در جامه پنهان میکنی؟   خیز و ای برگ گلِ ریحانِ من زخمِ جانِ تو نشسته جانِ من   بیشتر از این پریشانم مکن از صبوریت تو حیرانم مکن   من که دانم دردِ تو دردِ علیست دردِ تو این عالمِ زردِ علیست   اصلاً از اول خودم فهمیده ام این حقیقت را به چشمم دیده ام!   هستی محرابی #حضرت_زهرا  مرحوم انور اردبیلی  .  آخر از آلام دنیا خسته شد زهرای من  دل برید از خانمانش دلبر زیبای من  .  آفتاب عزتم بر مغرب رحلت شتافت  روزگارم تیره و تاریک شد دنیای من  .  روزهای عمر من دیگر نباشد پر فروغ  لیل یلدا را به غصه آورد شبهای من  .  محنتم بحر است بحرم دائماً طوفانی است  کی فروکش میکند دریای طوفان زای من  .  دیده هایم اشک ریزد همچو ابر اشکریز  خون بگرید ابر نیسان گر شود بر جای من  .  نازنینم از گلیم زندگی پا می کشد  از گلیم غصه ها بیرون نگردد پای من  .  درد زهرا را به کس واضح نمی گوید علی  حال او باشد عیان از درب خونپالای من  .  در امانت شد خیانت از نبی شرمنده ام  از غم امروز مشکل تر غم فردای من  .  .  #فاطمیه_شهادت #حضرت_زهرا   درون سینه ام داغی ست اما گفتننش مشکل هزاران درد و غم دارم،تحمل کردنش مشکل   به پیش دیده ام افتاده از پا، دست بشکسته همانیکه به وقت راه رفتن،رفتنش مشکل   خودم دیدم که با زهرا به پشت در چها کردند خدا داند که آن صحنه ز یادم بردنش مشکل   هم از او پهلو و هم سینه بشکستند کزآن دیگر ز شام تیره تا صبح سپیدش خفتنش مشکل   گلی که در میان شعله های خصم پرپر شد همی دانم که دیگر بین گلشن چیدنش مشکل   گلی که نه بهار از عمر او در گلشنم بگذشت به سختی دیدن افسردن و پژمردنش مشکل   الهی کاش زودتر جان حیدر بر لبش آید که بین خانه زهرا را خمیده دیدنش مشکل   چنان شمعی که گشته آب،گشته آب جسم او نمانده غیر تصویری ز اعضای تنش،مشکل   تمنا میکنم ای مرگ، از من جان ستان دیگر که در من طاقتی نبود برای مردنش، مشکل   اسلام مولایی #حضرت_زهرا  جز گُل که می فهمد غم پرپر شدن را در آتشی از کینه خاکستر شدن را   زهراست آنکه نوح و ابراهیم و عیسی  مدیون او هستند پیغمبر شدن را   لحظه به لحظه با تمام عشق آموخت زهرا به فرزندان خود حیدر شدن را   نالایقم  اما خدا را شکر، چشمم در روضه دارد افتخار تر شدن را   در عالم زر هر که چیزی از خدا خواست  ما هم طلب کردیم از او نوکر شدن را   با شوق خاک پای زهرا می شوم تا  پیدا کنم شایستگی زر شدن را   وقتی که زهرا در میان کوچه افتاد  حس کرد حیدر داغ بی لشکر شدن را   با کینه در می زد به خود می گفت باید از او بگیرم لذت مادر شدن را   دریا به حال چشم هایت گریه می کرد  سجاده هنگام دعایت گریه می کرد    آن روز آتش شرمسار چادرت بود آن روز میخ در برایت گریه می کرد    وقت قنوتت دست تو بالا نمی رفت افلاک با هر ربنایت گریه می کرد    وقتی علی را سوی مسجد می کشاندند  جبریل آنجا پا به پایت گریه می کرد   جای تو خالی بود در گودال اما زینب غریبانه به جایت گریه می کرد   پروانه ای روی مزارت عاشقانه  در حسرت صحن و سرایت گریه می کرد   #احسان_نرگسی