سایت تحلیلی خبری عصر امروز 25 شهريور 1397 ساعت 10:00 http://asremrooz.ir/vdcfm0d0cw6dj1a.igiw.html -------------------------------------------------- عنوان : ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است / تا سحر پیمانه ریز کاسه ی ما قاسم است -------------------------------------------------- وای بر من که خزان در چمنت می بینم // ای یتیم حسنم چون حسنت می بینم // قدرتی نیست که لب را به سخن باز کنی // چقدَر لخته ی خون در دهنت می بینم متن : به گزارش سرویس تاریخ و حماسه عصر امروز رسم است در روز ششم محرم از یتیم امام حسن علیه السلام حضرت قاسم می خوانند و به این طریق ادای احترامی هم به غریب مدینه آقا امام مجتبی علیه السلام می نمایند. ما هم به این سنت اقتدا کرده و اشعاری را در رثای نوگل امام مجتبی علیه السلام حضرت قاسم ابن الحسن علیهما السلام تقدیم شما خوبان می نماییم تا نظری نیز بر ما نمایند:  #قاسم_بن_الحسن     وای بر من که خزان در چمنت می بینم ای یتیم حسنم چون حسنت می بینم   قدرتی نیست که لب را به سخن باز کنی چقدَر لخته ی خون در دهنت می بینم   زرهی قد تو پیدا نشد و میسوزم با کفن رفتی و پاره کفنت می بینم   گرگها دور و بر پیکر تو حلقه زدند که رد پنجه روی پیرُهنت می بینم   نیزه بیرون زده از سینه ی تو،زین ماتم دخترم را به حرم سینه زنت می بینم   بس که از جسم تو با اسب همه رد شده اند همچنان قامت عباس تنت می بینم   قاسمم در همه ی دشت تو تقسیم شدی به روی نعل کمی از بدنت می بینم   🔸شاعر: #محمود_اسدی #قاسم_بن_الحسن   جانِ من جانِ من ای جانِ حسن باز کن چشم به دامانِ حسن   یک عمو  نه  پدری  بابایی یا کمی ناله حسن جانِ حسن   لب اگر لطف کنی باز کنی میروم باز به قربانِ حسن   هرکه در کوفه نشست و می‌خورد قدری از نانِ علی نانِ حسن   همگی بر سرِ تو ریخته‌اند پاره کردند گریبانِ حسن   چقدر دورِ خودت پیچیدی آه ای زلفِ پریشانِ حسن   مثل این بود حنابندان است خُرد شد آینه بندان حسن   لبِ خود باز نکن فهمیدم خورده یک نعل به دندان حسن   هر کسی کینه‌یِ من داشت که زد هر کسی بغضِ حسن داشت که زد   چه کنم مویِ بهم ریخته را از تو هر سویِ بهم ریخته را   آمدم تا نگذارم بِکشد چنگ ، گیسویِ بهم ریخته را   نامه بر دستِ تو بود و تا کرد تیغ بازوی بهم ریخته را   نعلها پشت به پشت هم خورد بُرد اَبرویِ بهم ریخته را   دو سه اَبرو دو سه تا لب داری چه کنم رویِ بهم ریخته را   پلکِ تو کاش که پنهان میکرد چشم بی سویِ بهم ریخته را   مادرم بر سرت اُفتاده ببین  حال بانویِ بهم ریخته را   پیشِ زهرا همه جا با خود بُرد نیزه پهلوی بهم ریخته را   هرکسی کینه‌ی من داشت که زد هرکسی بغضِ حسن داشت که زد   به کنارِ تو امام اُفتاده راهِ این روضه به شام اُفتاده   بعدِ او اشکِ حرم ریخته شد مثل او شعر  بهم  ریخته شد   سرِ او را که به شام آوردند گوئیا ماه تمام آوردند   نیزه‌اش دستِ غلامی می‌رفت گذرِ ازرق شامی می‌رفت   مثلِ عباش عجب زیبا بود نورِ پیشانیِ او پیدا بود   اینهمه شب دو قمر می‌خواهند به خدا چشم نظر می‌خواهند   این زِ ماهانِ بنی‌هاشم کیست به حسن ماه تر از قاسم کیست   هر کجا رفت گذر بند آمد حق بده کوچه اگر بند آمد   به لبش بود به قرآن الله همه گفتند که سبحان الله   میرود پیشِ یتیمان حسین بر سرِ نیزه حسن جان حسین   بیوه‌ی ازرقِ شامی اما  بود در جمعِ حرامی اما   پیرزن بین عروسانش بود چقدر سنگ به دامانش بود   شعله بر دخترِ بی جان میزد چنگ بر مویِ یتیمان میزد   سنگشان بر پَرِ زینب می‌خورد جای طفلان سر زینب می‌خورد   کارِشان زخمِ زبان بود مدام ناسزا بر لبشان بود مدام   گرمِ سوزاندنِ معجر بودند پنج زن در پِیِ یک سر بودند   شاخه‌ی نخل در آتش می‌بُرد وای بر صورتِ زینب می‌خورد   روزها منتظرِ قاسم بود سخت دنبالِ سرِ قاسم بود   ماهِ سر نیزه نشین را تا دید وایِ من تا سرِ قاسم را دید   آنقدر چنگ زدندش بر نِی آنقدر سنگ زدندش بر نِی   ماه در بین قدمها اُفتاد سر رویِ دامنِ زهرا اُفتاد   🔸شاعر: #حسن_لطفی #قاسم_بن_الحسن      وقتی که تشنگی به نظر تاب می خورد  ماهی ز تنگ تنگ خودش آب می خورد    تا مشتری کم است، مرا انتخاب کن  گاهی پلنگ حسرت مهتاب می خورد    کرم حسود مشت مرا باز کرده است  ماهی کور زود به قلاب می خورد    از هول خیمه های جوان مرده می رسند  اشکم به درد قصه ارباب می خورد    ابروی کربلا شده قاسم، هزار شکر  نام حسن به گوشه محراب می خورد    ای روضه وداع به قاسم نظاره کن  چشمان عمه پشت سرش آب می خورد    قاسم میان این همه هنده مگر چه گفت  تصویر حمزه در جگرش آب می خورد    وقتی نظر به خون و پر و بال می کنی  آیینه جان تجسم اعمال می کنی    گفتی عصای پیری من بعد اکبری  وقتش رسیده به قولت عمل کنی    با من قدم بزن که به مضمون رسانمت  با من قدم بزن که مرا هم غزل کنی    وزن نسیم طبع تو را خسته می کند  باید چو کوه زانوی خود را بغل کنی    خیرت قبول نام حسن بر لبت خوش است  باید به هر طریق به کامم عسل کنی    اینجا ضمیر مرجع خود را ز دست داد  خوب است فکر اینهمه عز و جل کنی    این عشق بود و قصه تکراری خودش  یار آمده است در جهت یاری خودش    بازاریان کوفه به دینار دلخوشند  اما خوش است چشم تو با زاری خودش    راه مرا نگاه تو زد چشم خود ببند  خو کرده این طبیب به بیماری خودش    زینب اسیر توست، تو در بند زینبی  هر کس بود به فکر گرفتاری خودش    آنقدر گریه کرد که باران مجاب شد  ابلیس های بال شکن را شهاب شد    عمری که کوتهی نکند خواست از عمو  آنقدر گریه کرد، دعا مستجاب شد    در سینه عمو نفس چار قل گرفت  با دستهای کوچک او بی حساب شد    برداشت کودکانه تیغ را به دست  حتی زره به خیمه شرمنده آب شد    آمد برای بدرقه مجتبی، حسین  گل بود و پشت پای تماشا گلاب شد    چشمش ز چشم زخم زمستان هراس شد  تصویر حسن دست به دامان قاب شد    پایش نمی رسید که مرکب نشین شود  آغوش پادشاه برایش رکاب شد اشعار قاسم بن حسن علیه السلام    ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است   تا سحر پیمانه ریز کاسه ی ما قاسم است   یادمان باشد اگر روزی بقیع را ساختیم   ذکر کاشی های باب المجتبی یا قاسم است   از همان روزیکه رزق نوکران تقسیم شد   کربلای سینه زنهای حسن با قاسم است   این کریمان به نگاه خود گره وامیکنند   آنکه عمری درد ما کرده مداوا قاسم است   گوسفندی نذر او کردیم و مرده زنده شد   آنکه نامش میکند کار مسیحا قاسم است   روی ابرویش اگر تحت الهنک بسته حسین   در حرم زیباترین فرزند زهرا قاسم است   نعره زد : ان تنکرونی ریخت لشکر را بهم   وارث شیر جمل شاگرد سقا قاسم است   مرد نجمه بود و صاحب خیمه شد در کربلا   سایه ی روی سر مادر به هر جا قاسم است   با اشاره هر کجا میگفت : یا زینب ببین   آن سر عمامه بسته روی نی ها قاسم است   زیر سم اسبها با هر نفس قد میکشید   گفت با گریه حسین ، این تن خدایا قاسم است   نعل های خاک خورده دنده هایش را شکست   مثل مادر این تنی که میخورد پا قاسم است   چونکه قاسم بود بین گرگها تقسیم شد   یوسف پاشیده از هم بین صحرا قاسم است #قاسم_نعمتی