سایت تحلیلی خبری عصر امروز 19 دی 1396 ساعت 8:48 http://asremrooz.ir/vdcgx39xqak9x34.rpra.html -------------------------------------------------- عنوان : عکس‌های کربلای۵ از مجله تایم سر درآورد! -------------------------------------------------- مهرزاد ارشدی مانند خیلی از جوان‌های ایرانی با شروع جنگ وارد جبهه‌های دفاع مقدس شد اما او در کنار تفنگ، دوربین عکاسی را بهترین وسیله برای جنگیدن و ثبت وقایع ماندگار دفاع مقدس برگزید. متن : به گزارش عصر امرو مهرزاد ارشدی مانند خیلی از جوان‌های ایرانی با شروع جنگ وارد جبهه‌های دفاع مقدس شد اما او در کنار تفنگ، دوربین عکاسی را بهترین وسیله برای جنگیدن و ثبت وقایع ماندگار دفاع مقدس برگزید. این رزمنده که سابقه ۱۴ ساله در جهاد فرهنگی دارد و مسئولیت‌های فرهنگی متعددی را نیز عهده‌دار بوده است، در حال حاضر به عنوان خادم در یادمان ۱۷۷ شهدای گمنام آبادان مشغول فعالیت است. کربلای۵  عملیاتی است که ارشدی به عنوان رزمنده و عکاس وارد آن شد. به مناسبت ۱۹ دی سالروز آغاز عملیات کربلای۵ در سال ۱۳۶۵، گفت‌وگویی با مهرزاد ارشدی انجام دادیم که ماحصلش را پیش رو دارید. اهل کجا هستید آقای ارشدی؟ کمی از خودتان بگویید. من متولد ۱۳۴۲ در شهر آبادان هستم. بچه سوم یک خانواده متوسط بودم و پدرم قبل از آنکه به آبادان بیاید و به عنوان مترجم روی کشتی‌ها کار کند، به چهار زبان جهان مسلط بود. بابا وقتی که به آبادان می‌آید همان‌جا ازدواج می‌کند و تشکیل خانواده می‌دهد. مغازه‌ای تهیه می‌کند و الان جزو کسبه قدیمی آبادان شناخته می‌شود. فعالیت به عنوان یک عکاس پیش‌زمینه قبلی می‌خواهد، از چه زمانی وارد فعالیت‌های فرهنگی شدید؟  قبل از آنکه جنگ شروع شود، من در کنار درسم به عنوان نیروی فرهنگی با جهاد سازندگی آبادان همکاری می‌کردم. البته در روزهای اول انقلاب خیلی پرشور در بیشتر فعالیت‌های مذهبی و انقلابی حضور داشتم. با دوستان کارهای مختلفی انجام می‌دادیم و بیشتر وقتمان صرف کار در روستاهای بهمن‌شیر، اروندکنار، هرمندکنار و... می‌شد. در این روستاها به کشاورزی و خانه‌سازی برای مستمندان می‌پرداختیم. در جهاد با شهدایی مثل شهید کیانی، خلیلی، عبدالرضا کماندار، هاشمی و... همراه بودم. بنده اولین نمایشگاه فرهنگی را در روستاهای توابع آبادان دایر کردم و با استقبال خوب مردم هم مواجه شد. شما در آبادان نزدیک مرز بودید، چطور با جنگ مواجه شدید؟  وقتی شیپور جنگ نواخته شد، ما هم مثل سایر آبادانی‌ها سعی کردیم از شهر و سرزمین‌مان دفاع کنیم. یادم است رادیو آبادان اعلام کرد نیروهای بعثی به مرزهای شلمچه حمله کرده‌اند. همه آمادگی جنگ را داشته باشید. آن موقع هیچ‌کس تفسیر درستی از جنگ در ذهن نداشت. حداقل در ۲۰ روز اول جنگ فکر می‌کردیم تا یک هفته دیگر جنگ تمام می‌شود. یادم می‌آید وقتی مادرم می‌پرسید جنگ چه شد؟ در جواب گفتم گروه فدائیان اسلام از طرف آقای خلخالی با اسلحه به خرمشهر آمده‌اند و دیگر جنگ تمام است ولی گویا این جنگ با جنگ‌های دیگر فرق داشت و به این زودی‌ها تمام نمی‌شد. در ۲۰ روز اول جنگ یاد گرفتیم که وقتی صدای سوت خمپاره می‌آید باید شیرجه برویم و دراز بکشیم. ۲۰ روز دوم یاد گرفتیم که وقتی نیروهای دشمن را عقب می‌بریم باید سنگر بکنیم و آنجا بنشینیم و از خط خود محافظت کنیم. روزهای اول جنگ چون بچه‌ها آشنایی نداشتند، وقتی دشمن را عقب می‌راندند، برمی‌گشتند و شب در خانه می‌خوابیدند. فردایش می‌دیدند دشمن دوباره آمده و مواضع قبلی را گرفته است. تا ۴۰ روز که از جنگ گذشت، من درگیر پشتیبانی جنگ بودم و کارهایی مثل سوخت‌رسانی، آبرسانی، تخلیه شهدا، تخلیه مجروحین و هر کاری که از دستم برمی‌آمد انجام می‌دادم. پس تقریباً همان کارهایی را انجام می‌دادید که جهاد سازندگی در جبهه‌ها انجام می‌داد؟  بله، در ۲۰ روز اول جنگ، جهاد آبادان تصمیم گرفت لجستیک خودش را در آبادان و خرمشهر راه‌اندازی کند زیرا تمام ادوات جنگی از سپاه و ارتش و کمیته و نیروهای مردمی رها شده بودند و هیچ تعمیرگاهی برای راه‌اندازی مجدد آنها وجود نداشت. جهاد یک تعمیرگاه بزرگ به نام ابوذر غفاری راه‌اندازی کرد که روزانه ۳۰۰ نوع ادوات جنگی و خودروی شخصی مردم را که می‌خواستند مهاجرت کنند و مشکل داشتند تعمیر می‌کرد. طراحی اولین پل جنگی در همین پایگاه ابوذر غفاری انجام گرفت و ساخته شد. چه خاطره‌ای از روزهای مقاومت آبادان دارید؟  در سی و نهمین روز از جنگ، دشمن از رودخانه بهمن‌شیر عبور کرد که منجر به یک درگیری حماسی بین نیروهای مدافع شهر با ارتش کاملاً مسلح دشمن شد ولی به فضل خدا در روز چهلم جنگ، تاریخ جنگ تغییر اساسی کرد و اولین شکست عراق توسط نیروهای مردمی در کوی ذوالفقاری رقم خورد. باید بگویم نقشی که رادیوی آبادان داشت و گزارش‌هایی که شهید رهبر، صدرهاشمی، نجفی و فضل‌الله صابری می‌دادند خیلی در آگاهی مردم مؤثر بود. اگر آبادان سقوط می‌کرد فاجعه بزرگی رقم می‌خورد. چندین کودک و زن به اسارت دشمن درمی‌آمدند و دشمن هم به آبراه بین‌المللی راه می‌یافت. چطور شد به عکاسی در جنگ پرداختید؟  چون سابقه کارهای فرهنگی در جهاد داشتم، فکر کردم چطور می‌توانیم حماسه مردمی در جبهه‌ها را به نسل‌های آینده منتقل کنیم. همین امر باعث شد کارهای پشتیبانی در جنگ را کنار بگذارم و دوربین به دست بگیرم. از همان زمان تا پایان جنگ کار عکاسی را ادامه دادم. من در تمام عملیات‌های بزرگ مانند حماسه ذوالفقاریه، آزادسازی تپه‌های معدن، ثامن‌الائمه که عملیات امام رضا(ع) نامیده شده بود، طریق‌القدس، فتح‌المبین، بیت‌المقدس، رمضان، خیبر، ‌والفجر مقدماتی، والفجر۳، والفجر۸ و کربلای۵ حضور داشتم. بپردازیم به عملیات کربلای۵ که موضوع این گفت‌وگو هم هست، از این عملیات بگویید. کربلای۵ از سخت‌ترین عملیات‌های جنگی بود و رزمندگان و سرداران بزرگی در آن به شهادت رسیدند. عملیات کربلای یک حرکت استراتژیک برای کشور بود. بچه‌ها توانستند در این عملیات با توجه به موانع بزرگی که دشمن پیش پای‌شان قرار داده بود، همه موانع را کنار بزنند و خط دشمن را بشکنند و حماسه عظیم کربلای۵ را رقم بزنند. من برای ورود به منطقه عملیاتی نیاز به کارت تردد داشتم که متأسفانه به من کارت نمی‌دادند و ناچار شدم به صورت قاچاقی وارد کربلای۵ شوم. چرا قاچاقی؟  چون همسر من همسر شهید بود و یک فرزند داشت بچه‌های قرارگاه روی من خیلی حساس بودند که مبادا من هم شهید شوم. برای همین نمی‌گذاشتند در کربلای ۵ حضور داشته باشم ولی من با قایم شدن در دیگ غذا خودم را به خط مقدم رساندم. دوربین‌تان در کربلای۵ چه صحنه‌هایی را ثبت کرد؟  در این عملیات من در خط مقدم عکاسی می‌کردم. عکس‌های خوبی هم انداختم. حتی دچار مجروحیت و سوختگی هم شدم، ولی عکس‌های خودم را گرفتم. بعد از مدتی برگشتم به قرارگاه حضرت محمد مصطفی(ص) که بچه‌های خوزستان آنجا مستقر بودند. بچه‌های قدیمی گروه روایت فتح از جمله آقایان مرتضی آوینی، همایونفر، جعفری و مصطفی دالایی را آنجا دیدم. قبلاً با این بچه‌ها در عملیات طریق‌القدس آشنا شده بودم. برای بار دوم بود که همدیگر را می‌دیدیم. آقامرتضی آوینی وقتی سر و صورت زخمی من را دید، گفت: «با خودت چه‌کار کردی ارشدی؟» گفتم: حاجی عملیات خیلی سخت بود. ایشان هم گفت: «وقتی تو بگویی عملیات سنگینه وای به حال دیگران.» بعد شهید آوینی گفت بیا با یکی از بچه‌ها آشنایت کنم. دیدم یک جوان موبور و قدبلند در سنگر نشسته است. شهید آوینی گفت: آقای طالب‌زاده، ایشان ارشدی است و خلاصه با آقای طالب‌زاده هم آشنا شدیم. تنها کسی که با دوربین ۳۵ میلیمتری در جنگ فیلم می‌گرفت آقای طالب‌زاده بود. برای این کار باید فیلم و باتری‌های بسیار سنگین حمل می‌کرد. به طالب‌زاده گفتم من برایت عکاسی می‌کنم. خیلی خوشحال شد و قبول کرد. با هم به منطقه عملیاتی رفتیم. یادم است هواپیمای دشمن تمام آسمان منطقه را با بمب‌های خوشه‌ای بمباران کرده بود. از بمباران خوشه‌ای هم عکس انداختید؟  بله، بمب‌های خوشه‌ای طوری بودند در همان آسمان باز می‌شدند و با چتر آرام آرام پایین می‌آمدند. من ماشین را بردم زیر بمب‌ها برای عکاسی که نادر گفت داری چه‌کار می‌کنی؟ گفتم دعا کنید بمب‌ها مستقیم توی سرمان نخورد. بمب‌ها مستقیم به زمین می‌خوردند و روبه‌روی ماشین یکدست سیاه شده بود. ایشان از کار من متعجب مانده بود و خودش رفت در کانالی سنگر گرفت و من در وسط دود و آتش شروع به عکاسی کردم. دیدم رزمندگان زیادی شهید شده‌اند و یکی از بچه‌ها داد می‌زد و کمک می‌خواست. پایش ترکش خورده بود طوری که از زیر زانو فقط به پوست وصل بود. بغلش کردم و کشان‌کشان بردم و در آمبولانس لندکروز گذاشتم. آمدم روشن کنم دیدم تمام چرخ‌هایش ترکش خورده است. با سختی فراوان او را بیرون کشیدم و با فریاد زدن در خاکریزها درخواست کمک کردم تا آمبولانس کمکی آمد و او را برد. یاد نادر طالب‌زاده افتادم. با فریاد او را از سنگر بیرون آوردم. دیدم عصبانی سر من داد زد و گفت اشتباه کردم که از تو خواستم با من همکاری کنی. کلید ماشین را از من گرفت تا برود که دید ماشین روشن نمی‌شود. تمام کاپوت ماشین ترکش خورده بود. من می‌گفتم چیزی نیست، می‌دهیم تعمیرگاه تعمیر می‌کند و طالب‌زاده از خونسردی من باز هم عصبانی شد. کدام‌یک از عکس‌هایی که در کربلای۵ گرفتید از نظر خود شما تأثیرگذاری بیشتری دارد؟  دریاچه‌ای به نام دریاچه ماهی در سمت عراق قرار داشت که از کنارش جاده فاطمه زهرا عبور می‌کرد. سانت سانت این جاده با اصابت خمپاره، بمب، توپ، تانک و آرپی‌جی شخم زده شده بود. بیش از صدها خودرو در این جاده مورد اصابت قرار گرفته بود و لاشه آنها در کنار جاده رها شده بود. گروهی به طرف خط مقدم به صف ایستاده بودند و برای تعویض نیرو می‌رفتند. من پشت این‌ها راه افتادم شروع به عکاسی کردم. تا به وسط جاده رسیدیم نصف رزمنده‌های همراه‌مان بر اثر ترکش بمباران سنگین دشمن مجروح شده بودند. آنجا هم چند تا عکس گرفتم که شرایط سخت منطقه و پیشروی بچه‌ها را در جاده فاطمه الزهرا(س) نشان می‌داد. بعدها این عکس‌ها به عنوان بهترین عکس در جنگ شناخته شد. حتی سر از نشریه تایم  درآورد که چهار صفحه برای این عکس‌ها مطلب نوشته بود.