بابا یکی من را به قصد کشت میزد/هر بار گفتم یا علی با مشت میزد/یک بار گفتم اسم زهرا مادرت را/دیدم که نامردی لگد از پشت میزد

22 مهر 1397 ساعت 23:22

به زحمت تکیه بر دیوار می‌کرد // گهی این جمله را تکرار می‌کرد // الاهی صورتش آتش بگیرد! // که با سیلی مرا بیدار می‌کرد


به گزارش سرویس تاریخ و حماسه عصر امروز پنجم صفر المظفر مصادف است با شهادت دردانه اباعبدالله الحسین علیه السلام حضرت رقیه بنت الحسین علیهما السلام.

ضمن تسلیت شهادت سه ساله سیدالشهدا علیه السلام به عزاداران حسینی اشعار زیر را تقدیم حضورتان می نماییم:

#حضرت_رقیه
 
 
به زحمت تکیه بر دیوار می‌کرد
گهی این جمله را تکرار می‌کرد
 
الاهی صورتش آتش بگیرد !
که با سیلی مرا بیدار می‌کرد
 
چه داغی بر جگر بگذاشتی زجـر
عجب دست زمختی داشتی زجـر
 
که هر کس دید گلبرگ رخم را
به طعنه گفت که گل کاشتی زجـر
 
چو زینب پیکرش را آب می ریخت
ستاره بر تن مهتاب می ریخت
 
همه دیدند چون زهرای اطهر
ز هر جای تنش خوناب می ریخت
 
نه تنها پیکرش بی تاب بوده
که گل زخم تنش خوناب بوده
 
چه کاری کرد سیلی با دو چشمش؟
که گوئی چند روزی خواب بوده
 
تمام پیکرش از درد می‌سوخت
لبش از آه آهِ سرد می‌سوخت
 
اگر چه شمع سـرخ نیمه جان بود
ندانم از چه رنگ زرد می‌سوخت
 
تمام درد بر جانم نشسته
رد خون روی دستانم نشسته
 
تو خوردی خیزران و، من ندانم
چرا زخمش به دندانم نشسته
 
🔸شاعر:#یاسر_حوتی


#حضرت_رقیه
 
 
سالم نمانده تار مویی در سر من
زخمی شده از اشک چشمان تر من
 
باور نمیکردم چنین روزی ببینم
بوسه بگیرد سنگ از بال و پر من
 
زنجیر سنگینی دخیل دست و پایم
از هم گسسته این ضریح پیکر من
 
گشته خرابه جایم و چیزی نخوردم
جز سنگ چیزی نیست در دور بر من
 
گفتم یتیمم رحم کن بابا ندارم
آمد به قصد بردن این معجر من
 
حتی گل سر از سرم رفته به غارت
غمناک تر هم لحظه های آخر من
 
شمر و سنان و زجر نامردو اراذل
حرف از کنیزی میزدند و خواهر من
 
ای کاش بود اینجا عموی قهرمانم
خوش غیرت و بالا بلند آور من
 
با آتش خیمه تنم هم سوخت بابا
پیر و زمین گیری نمیشد باور من
 
🔸شاعر:#محمد_حبیب_زاده


#حضرت_رقیه
 
 
لب های او جز ناله آوایی ندارد
دیگر برایش خنده معنایی ندارد
 
اکنون که اینجا آمدی باید بگوید
جز این خرابه دخترت جایی ندارد
 
باید بگوید از غم تنهایی خود
چون هم نشینی غیر تنهایی ندارد
 
یادش بخیر آن بوسه های گرم بابا
حالا لبش سرد است و گرمایی ندارد
 
در کوچه های شام هم با گریه می گفت
یک کاروان نیزه تماشایی ندارد!
 
تفسیری از ایثار و غیرت می شود چون
از نسل زهرا است و همتایی ندارد
 
هر چه مصیبت بود از آنجا شروع شد
وقتی که فهمیدند بابایی ندارد...
 
🔸شاعر: #محسن_زعفرانیه


ای چراغ شب شهادت من
ای تماشای تو عبادت من
 
جان من! باز بر لب آمده ای
آفتابا! چرا شب آمده ای
 
داغ تو ذره ذره آبم کرد
لب خشکیده ات کبابم کرد
 
حیف از این لب و دهن باشد 
که بر او چوب، بوسه زن باشد
 
اشک و خون، جاری از دو عین من است
بوسهء من شهادتین من است
 
گلوی پاره پاره آوردی
عوض گوشواره آوردی
 
از گلوی تو پاره تر، جگرم
از سر تو شکسته تر، کمرم
 
طفل قامت خمیده دیده کسی؟! 
مثل من داغدیده، دیده کسی؟!
 
قامت خم گواه صبر من است 
گوشهء این خرابه قبر من است 
 
نیزه بر صورتِ تو چنگ زده
که به پیشانی تو سنگ زده؟
 
در رگ حنجر تو دیده شده 
که سرت از قفا بریده شده
 
تازیانه گریست بر بدنم 
بدنم شد به رنگ پیرهنم
 
تنم از تازیانه آزردند
چادر خاکی مرا بردند
 
آفتاب رخم عیان گردید
در دو پوشش رویم نهان گردید
 
ابر سیلی به رخ حجابم شد
خون فرق سرم نقابم شد
 
سیلی از قاتلت اگر خوردم
ارث مادر به کودکی بردم
 
شامیان بی مروّت و پستند
دختران را به ریسمان بستند
 
همه را با شتاب می بردند
سوی بزم شراب می بردند
 
من که کوچکتر از همه بودم
راه با دست بسته پیمودم
 
نفسم در شماره می افتاد
در وجودم شراره می افتاد
 
بارها بین ره زمین خوردم
عمّه ام گر نبود می مردم
 
تا به من خصم حمله ور می شد
عمّه می آمد و سپر می شد
 
بس که عمّه مدافع همه شد
پای تا سر شبیه فاطمه شد


کد مطلب: 244653

آدرس مطلب: http://asremrooz.ir/vdcbsab5frhba0p.uiur.html

عصر امروز
  http://asremrooz.ir