روایتی از پلنگ سیاه؛

نقش اشرف پهلوی در شهرت بهروز وثوقی

10 دی 1390 ساعت 9:49

اشرف پهلوی خواهر دوقلو شاه ایران در حالی به عنوان نماد فساد خاندان طاغوت مطرح بود که وی به عنوان شخص دوم رژیم گذشته مافیای قدرت ، ثروت و فساد را تشکیل داده بود.


سرویس تاریخ وحماسه عصرامروز / مجتبی سوئیزی:

افشای فساد اشرف در مطبوعات

در ماه های پایانی سال ۱۳۵۷، نشریات وابسته که با هدف استمرار سلطنت پهلوی وارد فاز جدیدی شده بودند در مطالب خود کمتر اشاره ای به شاه و عملکرد خاندان سلطنتی می کردند و در این میان می کوشیدند تا مبرا ساختن آنها از خطا، چهره های زیر مجموعه حاکمیت پهلوی دوم را به عنوان عامل اصلی فسادها و تباهی ها معرفی کنند، اما اربابان همین جراید هنگامی که پس از سقوط رژیم شاه و پیروزی انقلاب اسلامی، احساس کردند ۲۸ مرداد دیگری در تاریخ تکرار نخواهد شد و دیگر محمد رضا پهلوی به کشور باز نخواهد گشت، کوشیدند تا تحت لوای همصدایی ظاهری با مردم، تاکتیک دوم خود را در راه مهارت انقلاب اسلامی اجرا کنند، بدین ترتیب که با درج عکس ها و مقالات افشاگرانه به کتمان عملکرد گذشته خویش پرداخته و با ظاهری انقلابی، بستر ساز غائله های گوناگون در گستره کشور شوند . 

جالب اینکه «حسین سرفرازی» که چند ماه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در صف رستاخیزی ها قرار داشت، در اسفند ماه سال ۱۳۵۷ بخش هایی از کتاب «زندگی و عیاشی های اشرف» نوشته «آلبرتو بلیجی» را طی چندین شماره در نشریه اش بازتاب داد. در این کتاب نویسنده به بررسی روان شناختی اشرف می پردازد و ریشه تمام ناهنجاری های اخلاقی اشرف را در کودکی او جستجو می کند. 

پرفسور ژان موندیزی یکی از دوستان سابق دربار ایران و سکسولوگ و پزشک مخصوص چند تن از زنان پیر دربار درباره اشرف عقیده دارد: 

«اشرف از کودکی نسبت به موقعیت شاه احساس حسد و بغض داشت و از اینکه طبیعت او را زن آفریده و در نتیجه مطابق قوانین مملکت نمی تواند شاه شود و قدرت را در دست گیرد نسبت به برادر ضعیف و رنجورش حسادت می کرد، این حسادت در ناخودآگاه اشرف رشد پیداکرد و به تدریج او را به صورت قدرت پشت پرده ایران در آورد ... این احساس مغبونیت در سن بلوغ به شکل تازه ای تغییر جهت داد. اشرف که همواره تحت تأثیر رفتار خشن و قدرت نهایی پدر بود در زمانی که شانزده سال بیشتر نداشت به گوش یک افسر جوان سیلی زد. او بعدها با این افسر سرو سری پیدا کرد و برای ترفیع درجه اش دخالت می کرد ... او در تفریحات اهل همه جور تفریحی بود و به انواع مخدرات عشق می ورزید، تریاک و هروئین را نخستین بار او برای درباریان آورد ... اشرف در تمام دوران زندگی اش در دربار به شکار مرد علاقه داشت .» " ۱ ".
آلبرتو بلیجی پس از کند و کاو ریشه عقده های فروخفته «اشرف پهلوی » و افشای روابط او با «اردشیر زاهدی» به کار چاق کنی زاهدی در جهت ایجاد رابطه بین اشرف و «مارلون براندو»، هنر پیشه معروف سینمای آمریکا می پردازد.
آلبرتو بلیجی در ادامه به سراغ یکی از معشوق های ایتالیایی «اشرف» رفته و خاطرات او را در زمان رابطه با وی انعکاس می دهد، جوانتک ایتالیایی می گوید:
«او به مواد مخدر و مشروب سخت علاقه مند بود و همیشه دوست داشت که عده ای زن و مرد دور و برش باشند ... خود او به من گفته بود که از مصرف ال.اس دی هم وحشتی ندارد ! اولین شبی که من ضیافت شبانه او شرکت کردم، صحنه های عجیبی دیدم
که بعضی هایش به خواب و خیال و رؤیا بیشتر شبیه است. مثلا آن شب من دیدم که اشرف لباس تنگ و چسبان اسب سواری پوشیده و در لحظاتی که زن ها و مردها از نئشه تریاک و حشیش و الکل از خود بی خود شده و در هم می لولیدند او با یک شلاق آنها را کتک می زد و فحش می داد و غش غش می خندید، هیچ یک از زنها و مردها یی که شلاق می خوردند، اعتراض نمی کردند، اغلب آنها کاملا برهنه بودند ... من در یک لحظه فکر کردم که در واقع این زنان و مردان از خود بی خود هستند که شاهزاده خانم را به چنین فساد و کثافتی تشویق می کنند ... آن شب اشرف شلاقی به من هم زد که سخت عصبانی شدم و خواستم به صورت قهر از کاخ او خارج شوم که یک دفعه دیدم گردن بند دو میلیون لیره ای اش را باز کرد و به من هدیه داد . هدیه او زانوهایم را سست کرد ...».
بلیجی در ادامه از شادی «اشرف » از وقوع زلزله در «طبس» خبر می دهد و نوار مکالمه «اشرف» و «محمدرضا» که از طریق رابط خود در ساواک به دست آورده را به درج می سپارد، جایی که اشرف در کمال شقاوت و بی رحمی حادثه زلزله طبس را به برادر تاجدارش تبریک می گوید:
«اشرف: داداش من برای شما یک خبر خوب دارم، یک مژده ...
شاه: چیه این خبر؟ چی شده ؟!
اشرف: (با هیجان) زلزله اومده، طبس با خاک یکسان شده ...
شاه (با تعجب): این که مژده نداره!
اشرف : چرا مژده نداره داداش؟! کشتار آنقدر زیاده که هم مذهبی ها و هم کمونیست ها چه بخواهند چه نخواهند باید به آنها برسند ...
شاه (کمی خوشحال): مگر چقدر کشته شدند؟
اشرف: خیلی، خیلی زیاد (با هیجان) داداش تو خوشحال نیستی؟
شاه (مأیوس ): نه گمان نمی کنم با خبر این زلزله شورش متوقف بشه ... ولی تو راست میگی، زلزله همه رو مشغول می کنه، ما می تونیم فوری دست به کار بشیم .
اشرف (با خوشحالی ) : دیدی گفتم داداش ...
شاه: خبر کی به تو رسید ؟
اشرف (با هیجان ): همین الان، مژده هم دادم، شما هم باید به من مژدگانی بدهید .» " ۱ ".
این مکالمه کوتاه ماهیت زنی را افشا می کند که سالها تحت عناوین «سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی»، «پیکار با بیسوادی» والخ، توسط مطبوعات وابسته رژیم شاه به عنوان انسانی نوع دوست، خیّر، فداکار و مدافع حقوق بشر معرفی می شد، چنانکه حتی در سازمان ملل به عنوان نماینده ایران حضور می یافت .
سرقت پرونده روانی اشرف

آلبرتو بلیجی همچنین از ماجرای سرقت پرونده روانی اشرف در یکی از کلینیک های روان درمانی خارج از کشور پرده برداشته و می نویسد:
« ... اواخر سال ۱۳۳۱ اشرف به دنبال سردردهای سخت و کشنده ای که مبتلا شده بود به اتریش رفت تا در کلینیک روان درمانی پرفسور ژولیوس معالجه شود. او قبلا به چند پزشک مراجعه کرده بود، غالب آنها به او گفته بودند که درد او عصبی است و باید تحت نظر یک روانپزشک معالجه شود، اشرف در این سال ... غالب اوقات خود را پای منقل تریاک می گذراند و بعضی از دوستان او به یاد دارند که اشرف چند روز پی در پی مست بوده و از خود بی خود به وضع بد و تلخ و دردناک زندگی خود گریه می کرده است ... در این سال اشرف حتی برای بسیاری از هزینه های معمولی زندگی خود ناچار بود که از این وآن پول قرض کند. بسیاری از کسانی که در آن سالها به اشرف پول قرض دادند، مخصوصا چند تاجر نه چندان درجه یک بعدها یعنی در سالهای قدرت پهلوی ها و اشرف چندین برابر آن را دریافت کردند...
در کلینیک «پرفسور ژولیوس» اشرف جمعا چهارده روز بستری گردید در این مدت پزشکان سعی می کردند ریشه ناراحتی های او را بیابند، دو روانکاو برجسته از جمله پرفسور زیگفرید جمعا بیست ودو ساعت اشرف را روانکاوی کردند حاصل آن پرونده ای شد در چهارصدو ده صفحه که اشرف در سالهای قدرت سعی کد با پرداخت مبلغی سنگین این پرونده را بخرد ...».
وی یاد آور می شود، دکتر ژان در گزارشی خصوصی که ازاین پرونده تهیه کرده و در اختیار من گذاشته، نوشته است:
«روانکاوی اشرف در این کلینیک بسیار دقیق و حساس بوده است [؛] او با اطمینان از این موضوع که [اگر] با روانکاوان خود همکاری کند دوباره قدرت روحی خود را به دست خواهد آورد مطالب بسیاری از زندگی خود گفت.» .
اشرف در مورد اولین حادثه مهم زندگی خود به روانکاو می گوید:
«وقتی هشت ساله بودم شیفته پدرم شدم، پدرم در آن موقع هر کاری که می خواست قادر به انجام آن بود، همه از او می ترسیدند ... پدرم اسب سواری را دوست داشت. در خانه مان اصطبلی بود که پدرم هشت اسب در آن نگهداری می کرد. مردی که در اصطبل کار می کرد، سبیل پر پشت و قیافه خشنی داشت از موهای بلند او خیلی خوشم می آمد ... من به این مرد علاقه مند شده بودم؛ چون غالبا من و برادرهایم را سوار اسب می کرد و به ما یاد می داد که چطوری دهنه اسب را بگیریم، وقتی یازده ساله شدم، در یک بعد از ظهر گرم تابستان که من وارد اصطبل شدم در چشم هایم کمی نگاه کرد و بعد به طرفم آمد و مرا سوار اسب برهنه ای کرد که بسیار زیبا بود و غالبا پدرم برای تفریح سوارآن می شد، چند لحظه ای در چشم هایم خیره شد و بعد ... .
به خاطر همین باز هم به اصطبل می رفتم. این کار را تکرار کرم آنقدر که خواهر بزرگم قضیه را فهمید و یک روز که من ...
روانکاو: اسمش را بگو، اسمش را به خاطر می آوردی.
اشرف:نه ... چیزی مثل محمود بود یا مرتضی.
در همین وقت یک دفعه صدای پدرم را شنیدم ... پدرم یکدفعه از خشم فریاد کشید و با شلاق خود به جان او افتاد، آنقدر شلاقش زد که از تمام بدن و سر و صورتش خون بیرون زد ...
روانکاو: وقتی از اصطبل خارج می شدی چه صحنه ای را به خاطر داری ؟
من آن روز نزد مادرم رفتم و از او خواستم که به من پناه بدهد، مادرم قبول کرد و من تا یک ماه جرأت نکردم از کسی حال آن مرد را بپرسم و یا با با پدرم رو در رو شوم.
روانکاو: یعنی از پدرت بدت آمد؟
اشرف: بله .» .
روانکاو در ادامه از اشرف می پرسد:
«آیا می توانی از کشور خود بیرون بروی، از دربار و در جایی دیگر به زندگی ساده ای اکتفا کنی ؟

اشرف: نه، من همه نگرانی ام دربار و سلطنت است، همیشه اضطراب دارم که برادرم از تخت به زیر آید، می ترسم آنچه که حق ما و خانواده ماست از دست برود، می ترسم روزی برسد که برادرم شاه نباشد و من خواهر شاه نباشم، هر وقت از دربار دور می شوم کارها سر و سامان خودرا از دست می دهد و آن طور که باید پیش نمی رود، این موضوع آزارم می دهد و بر رنج من می افزاید. برادرم بدون من هیچ است، خواهرهایم نمی توانند با پادشاه دوست باشند، من باید آنجا باشم، من باید در دربار باشم تا حادثه ناگواری پیش نیاید، ما برای کشور و مردم کشورمان مفید هستیم . این یک واقعیتی است که همه مردم کشورمی دانند.
روانکاو: اگر همه مردم می دانند پس چرا مخالفت می کنند؟
اشرف: عده ای هستند که نمی دانند ...؟
برای کلینیک روان درمانی پرفسور ژولیوس در اتریش اشرف پهلوی یک بیمار معمولی نبود او می توانست الگوی پدیده قدرت طلبان طبقات خاص اجتماعی شرق باشد . گروه روانکاوان کلینیک پرفسور ژولیوس سرانجام پس از ۲۰ روز روانکاوی که مجموع آن ۵۸ ساعت کار انجام شده بود به این نتیجه رسید که اشرف در هجوم قدرت طلبی و شخصیت کاذبی که از پدرش الگوبرداری شده بود اسیر و مهار شده است، شورای روانکاوان پس از مدت ها بحث عقده گشایی که از طریق روانکاوی انجام داده بودند به این نتیجه رسیدند که به بیمار توصیه ای مهم انجام دهند و از او بخواهند که به این توصیه عمل کند، تا حوادث آن طور پیش نرود که کار از این بدتر شود، شورای روانکاوان کلینیک پرفسور ژولیوس به اشرف پیشنهاد کردند برای حفظ سلامتی خود از دربار خارج شود و از مسائل سیاسی دور شود آنها به اشرف گفتند که از نظر جسمی و روانی ظرفیت کشش بار سنگین قدرت نمایی های سیاسی دربار را ندارد، اشرف به این توصیه پوزخند زد و به اتفاق همراهان از کلینیک خارج شد در حالی که حداقل مداوای او سه ماه طول می کشید !» .

کارخانه روشنفکرسازی اشرف

آلبرتو بلیجی درباره ارتباط شبه روشنفکران با خاندان پهلوی درذیل تیتر کارخانه روشنفکرسازی «اشرف» می نویسد:
اعضای خانواده پهلوی به طور ناخودآگاه سعی داشتند که بین خود و علم و دانش رابطه نزدیک برقرار سازند. مثلا شاه پست ریاست دانشگاه تهران بزرگترین وقدیمی ترین دانشگاه ایران را به رئیس دفتر همسرش سپرد و از این طریق غرور وشخصیت جامعه علمی کشور را لگد مال ساخت. او هر ساله به بهانه مراسم سالگرد دانشگاه گروهی از برجسته ترین استادان دانشگاه را وادارمی کرد که دست او را در انظار ببوسند و چون بعضی از استادان زیر بار این خفت و خواری نمی رفتند، از طرف شاه آزار می دیدند و یا مقام خود را از دست می دادند. به عنوان مثال بعد از شبه انقلاب سفید شاه رؤسای دانشگاه را که خود انتخاب می کرد آدم های چندان عالم و دانشمند نبودند، او در این انتخابات یک کار شیطانی انجام می داد، یعنی اهل علم دانشگاه را با انتخاب یک رئیس نه چندان شایسته آزار می داد. در مورد دادگستری نیز چنین می کرد، برای قُضات شرافتمند وعالم وزیری انتخاب می کرد که در بیشتر موارد آن توهینی به دانشمندان حقوق بود. شاه از این طریق شخصیت کشی را در کارهای حساس و مهم ترویج می کرد.
اشرف بسیار سعی کرد در میان معاشران خود گروهی روشنفکر دست و پا کند و کمبود شخصیت علمی و هنری خود ا از این طریق جبران نماید. اما چه کسی حاضر می شد با زنی که در تمام دوران زندگی و حیاتش، جوی خون روان ساخته نزدیکی و همراهی کند. قدرت ابتکار اشرف به کار افتاد و تصمیم گرفت به تأسیس روشنفکر خانه بپردازد و از اواخر دهه چهل - پنجاه است که در ایران پدیده ای به نام روشنفکر دولتی قد علم کرد، گروهی به رهبری اشرف و گروهی به رهبری زن برادرش فرح تشویق و تقویت می شدند و جزو معاشران دربار در می آمدند. 

نقش اشرف در شهرت بهروز وثوقی

وی که نام اصلی اش خلیل وثوقی است در سال ۱۳۱۶ در شهر «خوی » به دنیا آمد و پس از تحصیل مدرک دیپلم متوسطه، در جستجوی کار به تهران آمد و در سال ۱۳۳۷ به کار دوبله فیلمهای خارجی و ایرانی مشغول شد . چندی بعد «وثوقی» پس از سه سال فعالیت در این حرفه، با حمایت یکی از هنر پیشگان زن سینمای آن روزگار به نام «پوری بنایی » با فیلم « صد کیلو داماد » فعالیت سینمایی خود را آغاز کرد، اما علی رغم حضور در کنار این هنر پیشه زن و بازی در فیلم های مبتذل به شهرت چندانی دست نیافت، تا اینکه ناگهان جریانی با عنوان «موج نو» با حمایت نویسندگان وابسته ای همچون « فیروز شیروانلو »، « پرویز دوایی » کارمند پرسنلی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، « لیلی امیر ارجمند » ندیمه فرح پهلوی و با سرمایه تهیه کنندگانی مانند « علی عباسی » .« مهدی میثاقیه » در سینمای ایران شکل گرفت. 

این عناصر مأموریت داشتند که «بهروز وثوقی»، هنر پیشه درجه دهم سینمای ایران را به معروف ترین و گران ترین بازیگر سینما تبدیل کنند و چنین شد که به دستور «اشرف پهلوی» وی به یکی از پدر خوانده های سینمای ایران تبدیل شد. چنانکه با یک تلفن برای فیلم هایش مجوز نمایش می گرفت و با یک تلفن هم فیلم های دیگران را سالها راهی انبار می کرد. 

بستر سازی در جهت چهره سازی او چنان ماهرانه صورت گرفت که دیگر هنر پیشگانی که تا قبل از دهه پنجاه گران ترین بازیگران سینمای ایرن محسوب می شدند و فیلم هایشان از فروش خوبی برخوردار بود در اواخر دهه پنجاه عملا خانه نشین شده بودند. در حالی که وثوقی برای بازی در هر فیلم در سالهای ۱۳۵۷ - ۱۳۵۳ رقم بالایی مادل نیمی از هزینه تولید فیلم در آن سالها به عنوان دستمزد دریافت می کرد. 

حضور مافیایی «وثوقی » در عرصه هنر چنان بود که در هنگام ازدواج با «فائقه آتشین » معروف به «گوگوش» وی ترانه سرایان و آهنگسازان معترض به همسرش را یکی دو سال ممنوع القلم و ممنوع التصویر می ساخت تا برای همیشه ادب شوند . 

«بهروز وثوقی» پس از افتضاح افشای روابط «همسرش» با «داریوش اقبالی»، پس از طلاق همسرش، این خواننده معتاد به مواد مخدر را توسط مأموران به دام انداخت و با حمایت اشرف مطبوعات را وادار ساخت تا تصویر او را به همراه مواد مخدر مکشوفه در صفحات حوادث خود به چاپ برسانند . بدین ترتیب در جامعه این شایعه قوت گرفت که « داریوش اقبالی» به جرم سیاسی به زندان افتاده است. سرانجام نیز «داریوش اقبالی» با خواندن ترانه های «رسول بزرگ رستاخیز» و «طلایه دار» در تلویزیون و تقدیم آنها به شاه از زندان آزاد شد .


کد مطلب: 15567

آدرس مطلب: http://asremrooz.ir/vdcd5k0f.yt0k96a22y.html

عصر امروز
  http://asremrooz.ir