توصيه به ديگران
۰
چهارشنبه ۱۳ شهريور ۱۳۹۸ ساعت ۱۷:۴۶
دستمو رها کن عمّه / بذار تا برم تو گودال / عمو بی یاور و یاره / ببین که سرش هست جنجال
رها کن عمه مرا باید امتحان بدهم // رسیده موقع آنکه خودی نشان بدهم // رها کن عمه مرا تا شجاعت علوی // نشان حرمله و خولی و سنان بدهم
دستمو رها کن عمّه / بذار تا برم تو گودال / عمو بی یاور و یاره / ببین که سرش هست جنجال
Share/Save/Bookmark
به گزارش سرویس تاریخ و حماسه عصر امروز شب پنجم ماه محرم شب عبدالله یتیم حسن ابن علی علیهم السلام است.

حضرت عبدالله، فرزند امام حسن علیه‌السلام و برادر حضرت قاسم بن‌الحسن است. سن او را از 9 تا 11 سال نوشته‌اند. در زمان شهادت حضرت، اختلاف است. بعضی نیز گفته‌اند زمانی که ابی عبدالله علیه‌السلام از اسب به زمین افتاد و هنوز مشغول نبرد پیاده بود که برای رفع خستگی، اندکی ایستاد. لشکر هم چند دقیقه صبر کردند ولی با نهیب شمر ملعون دوباره بر آن حضرت حمله‌ور شدند و محاصره‌اش کردند. در این حال عبدالله بن حسن علیه‌السلام که خُردسال بود از خیمه خارج شد. حضرت زینب علیها سلام دوید و دستش را گرفت، اما هرچه خواست او را در خیمه نگه دارد، عبدالله آرام نمی‌گرفت و راضی نمی‌شد و می‌گفت: «به خدا دست از عمویم برنمی‌دارم. هر جا که او رفته، من هم می‌روم.»
صدای شیون از حرم بلند شد. امام علیه‌السلام که بر اثر عطش و جراحات و سختی نبرد، دچار ضعف شده بود، روی خاک نشست. عبدالله دستش را از دست عمّه‌ کشید و دوان دوان خود را به عمو رساند. وقتی رسید که دید ابجر بن کعب از بالای زین خم شده با شمشیر قصد قتل عمویش را دارد. فریاد زد و فرمود: «وَیْلَکْ یَابْنَ الْخَبیثَهُ، أتَقْتُلُ عَمِّی؟ وای بر تو ای حرامزاده! آیا می‌خواهی عموی مرا بکشی؟»
آن نانجیب شمشیر را فرود آورد و به دست عبدالله رسید و دستش قطع شد و به پوست آویخت. عبدالله فریاد کشید: «یااُمَّاه» ای مادرم و بعد گفت: «عموجان! مرا دریاب.» امام علیه‌السلام او را در آغوش كشيد و به سينه چسباند و فرمود: «فرزند برادرم! بر آنچه پیش می‌آید صبر کن. این سختی‌ها را به حساب خدا بگذار و خدا تو را به پدران صالحت ملحق می‌سازد.»


رها کن عمه مرا باید امتحان بدهم 
رسیده موقع آنکه خودی نشان بدهم 
 
رها کن عمه مرا تا شجاعت علوی 
نشان حرمله و خولی و سنان بدهم 
 
دلم قرار ندارد در این قفس باید 
کبوتر دل خود را به آسمان بدهم 
 
عمو سپاه حسن می رسد به یاری تو 
من آمدم که حسن را نشانتان بدهم 
 
عمو شلوغی گودال بیش از اندازه است 
خدا کند بتوانم نجاتتان بدهم 
 
سپر برای تو با سینه می شوم هیهات 
اگر به نیزه و شمشیرها امان بدهم 
 
مگر که زنده نباشم که در دل گودال 
اجازهء زدنت را به کوفیان بدهم 
 
من آمدم که شوم حائل تو با عمه 
مباد فرصت دیدن به عمه جان بدهم 
 
عمو ببین شده دستم ز پوست آویزان 
جدا شود چو علمدار اگر تکان بدهم 
 
کسی ندیده به گودال آنچه من دیدم 
عمو خدا نکند من ز دستتان بدهم 
 
صدای مرکب و نعل جدید می آید 
عمو چگونه خبر را به استخوان بدهم 
 
فقط نصیب من و شیرخواره شد این فخر 
که روی سینۀ مولای خویش جان بدهم 
 
عزیز فاطمه انگشتر تو را ای کاش 
بگیرم و خودم آن را به ساربان بدهم 
 
برای آنکه جسارت به پیکرت نشود 
خودم لباس تنت را به این و آن بدهم 
 
#حضرت_عبدالله_بن_حسن علیه السلام
#مهدی_مقیمی


حضرت عبدالله بن الحسن (علیه السلام)
 
🔻علی اکبر لطیفیان
 
کشته‌ی دوست شدن در نظر مردان است 
پس بلا بیشترش دور و بر مردان است 
 
یازده ساله ولی شوق بزرگان دارد 
در دل کودک این‌ها جگر مردان است 
 
همه اصحابِ حرم طفل غرورش هستند 
این پسربچّه‌ی خیمه پدر مردان است 
 
بست عمّامه همه یاد جمل افتادند 
این پسر هرچه که باشد پسر مردان است 
 
نیزه بر دست گرفتن که چنان چیزی نیست 
دست بر دست گرفتن هنر مردان است 
 
بگذارید «حسن» بودن او جلوه کند 
حبس در خیمه شدن بر ضرر مردان است 
 
گرچه «ابنُ‌الحسنم»؛ پُر شدم از ثارالله 
بنویسید مرا «یابنَ‌اباعبدالله»



#شب_پنجم_محرم_حضرت_عبدالله_ابن_الحسن_علیه‌السلام 
 
*غزل اول پیش از شهادت 
 
بر رویِ خاک بال و پَرِ خویش میزند 
دارد دوباره او به سرِ خویش میزند 
 
طفلِ یتیم حسِ یتیمی نداشته 
حالا عجیب بر جگرِ خویش میزند 
 
جانِ عمو نه ، جانِ پدر او شنیده بود 
خود را به خاطرِ پدرِ خویش میزند 
 
عمه رها نمی‌کند و طفل دائما 
بوسه به دستِ همسفرِ خویش میزند 
 
عمه هم از حرارتِ او داد می‌کشید 
از آتشش به دور و بَرِ خویش میزند 
 
با التماس گفت ببین خورد بر زمین 
دارد به خاکها کمرِ خویش میزند 
 
صیاد آمده است و با هرچه نیزه هست 
بر رویِ صیدِ محتضرِ خویش میزند 
 
از هر قبیله طایفه‌ای ریخت بر سرش 
یک پیرمرد با پسرِ خویش میزند 
 
عمه نگاه کن چقدر روی صورتش 
یک نانجیب با سپرِ خویش میزند 
 
عمه حریفِ بی کسی او نمی‌شود 
از بسکه ناله از جگرِ خویش میزند
- - 
از دور دید دست سپر شد ولی کسی 
دارد به دست او تبرِ خویش میزند
 
(حسن لطفی ۹۵/۰۷/۱۵)
 
 
**غزل دوم بعد از اُفتادن در آغوش عمو 
     ‌‌‌‌‌* * *
چسبیده است سینه به سینه به دلبرش 
اُفتاده است پیکرِ او رویِ پیکرش 
 
رویِ هزار و نُهصد و پنجاه زخم بود 
از تیغ و داس و نیزه و خنجر سراسرش 
 
اُفتاد و نیزه‌ها همه رفتند در تَنَش 
بیرون زدند یک یکَش از سمتِ دیگرش 
 
یک بال که جدا شده اُفتاده یک طرف 
یک بال هم که سخت شکسته است با پرش 
 
در گوشِ او عمو چقدر گفت جانِ من 
او هم جواب داد عمو جان با سرش 
 
اُفتاده است رویِ عمو ، باز می‌زنند 
دَرهَم کنند تا دو بدن را در آخرش 
 
اینبار هم سه‌شعبه و ای وای حرمله 
نزدیک شد درست زَنَد زیرِ حنجرش 
 
پاشید خونِ گرمِ گلو وای بر عمو 
می‌ریخت از محاسنِ سرخِ مطهرش 
 
از سمت پا گرفت کسی طفل را کشید 
از سمت سر نشست حرامی ، به خنجرش 
 
تاکه حسین زجر کِشَد پیشِ چشم او 
اول زدند و بعد نشستند بر سرش 
- - 
فهمیده‌اند مادرِ او بین خیمه هاست 
سر را گرفت و رفت به دنبالِ مادرش 
‌ 
حسن لطفیغزل مصیبت حضرت عبدالله بن الحسن(ع)
#شاعر_مجتبی_صمدی_شهاب 
 
من آمدم عمو نگرانی برای چه؟
فکر خیام و فکر زنانی برای چه؟
 
من آمدم تا که نگویند بی کسی 
در زیر تیغ و نیزه نهانی برای چه؟
 
گویند زینت سَرِ دوش پیمبری 
بر روی خاک و رمل روانی برای چه؟
 
من آمدم به نام حسن جلوه ای کنم 
خواهی مرا ز خویش برانی برای چه؟
 
برخیز مثل ظهر نمازت اقامه کن 
اینجا نماز عصر بخوانی برای چه؟
 
درگیر عقل و عشق شدم تا که آمدم 
با من مگو تو تازه جوانی برای چه؟...
 
اینجا رسیده ای بخدا عشق من توئی 
هستی شکار نیزه پَرانی برای چه؟
 
از شعلهء لبت جگرم سوخت چون پدر 
مانند تشنهء رمضانی برای چه؟
  
فوّاره میزند زتنت خون چه سازمت؟
از هم گسیخته شریانی برای چه؟
 
این دست ها به درد من اصلا نمیخورد 
از علقمه تو خون به دهانی برای چه؟
 
شمشیر و تیر و نیزه و زخم زبان و سنگ
بر کشتن تو کرده تبانی برای چه؟
 
با نیزه جسم تو به زمین دوخته مگر؟
آخر نمیخوری تو تکانی برای چه؟
 
یک نیزه در گلوی تو بد گیر کرده است 
خون میرود ز تو فَوَرانی برای چه؟
 
اجزای پیکرت به زمین ریخته شده 
چون برگِ پای دارِ خزانی برای چه؟
 
دُزدیدن سرِ تو زده بر سر کسی 
اسباب خنده های سنانی برای چه؟
کد مطلب : 268386