توصيه به ديگران
۰
چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۱۱
صادق ای آیینه ی صدق و صفا، واغربتا // ای غریب ای کشته ی زهرِ جفا، واغربتا
حضرت امام صادق(عليه السلام) پس از رحلت امام چهارم مدت ۱۹سال نيز در خدمت پدر بزرگوارش امام محمد باقر (عليه السلام) زندگی کرد و با اين ترتيب ۳۱ سال از دوران عمر خود را در خدمت جد و پدر بزرگوار خود که هر يک از آنان در زمان خويش حجت خدا بودند، و از مبدأ فيض کسب نور مي نمودند گذرانيد.
صادق ای آیینه ی صدق و صفا، واغربتا // ای غریب ای کشته ی زهرِ جفا، واغربتا
Share/Save/Bookmark
به گزارش سرویس تاریخ و حماسه عصر امروز امام جعفربن محمد الصادق (عليه السلام) فرزند امام محمد باقر (عليه السلام) و مادر ایشان فاطمه بنت قاسم بن محمد بن ابی بکر مکنی به «ام فروه»، می باشند.

حضرت امام صادق(عليه السلام) پس از رحلت امام چهارم مدت ۱۹سال نيز در خدمت پدر بزرگوارش امام محمد باقر (عليه السلام) زندگی کرد و با اين ترتيب ۳۱ سال از دوران عمر خود را در خدمت جد و پدر بزرگوار خود که هر يک از آنان در زمان خويش حجت خدا بودند، و از مبدأ فيض کسب نور مي نمودند گذرانيد. بنابراين صرف نظر از جنبه الهی و افاضات رحمانی که هر امامی آن را دار مي باشد، بهره مندی از محضر پدر و جد بزرگوارش موجب شد که آن حضرت با استعداد ذاتی و شم علمی و ذکاوت بسيار، به حد کمال علم و ادب رسيد و در عصر خود بزرگترين قهرمان علم و دانش گرديد. پس از درگذشت پدر بزرگوارش ۳۴ سال نيز دوره امامت او بود که در اين مدت «مکتب جعفري» را پايه ريزی فرمود و موجب بازسازی و زنده نگهداشتن شريعت محمدی (صلی الله و علیه و آله) گرديد.

بنا بر این گزارش حضرت امام صادق عليه السلام درماه شوال سال يکصد و چهل وهشت به سبب انگور زهرآلوده که منصور به آن حضرت خورانيده بود، وفات کرد وبه شهادت رسید و در وقت شهادت از سن مبارکش شصت وپنج سال گذشته بود.


#مرثیه_امام_صادق(عليه السلام)



صادق ای آیینه ی صدق و صفا، واغربتا
ای غریب ای کشته ی زهرِ جفا، واغربتا

روضه های جانگدازت بر دلم آتش زده
ای که دردت بر دل و جان آشنا، واغربتا

حضرتِ موسی به بالینِ پدر با اشک و آه
می زند با گریه بابا را صدا، واغربتا

زهرِ منصور آتشی بر خرمنِ جانش زده
وه چه شوری گشته در عالم به پا واغربتا

سینه ی عرشِ خدا از این غمِ عظما کباب
بر زمین نازل شده تیرِ بلا، واغربتا

چشم در خون می نشیند سینه مالامالِ غم
سیلِ غم می بارد از ارض و سما واغربتا

با سر و پای برهنه از سرِ سجاده اش
می بَرندَش بی عمامه بی عبا واغربتا

شهرِ یثرب از غمش در تاب و تب افتاده است
در ملال و ماتم آمد سینه ها واغربتا

خاک تا افلاک امشب غرقِ اشک و ماتم است
عرشیان یکسر همه سر در عزا واغربتا

چار سوی این جهان تحتِ لوای عزتش
لیک او در هاله ی غم مبتلا واغربتا

هم مجوسی هم مسیحی می رسد در محضرش
می درخشد چون مَهِ بَدرالدجی، واغربتا

می فشارد بغضِ سنگینی گلوی خسته را
در عزا و ماتمِ شاهِ ولا واغربتا

ساغرِ جانش شده امشب پر از زهرِ جفا
بر سرِ سجاده اش سر در ثنا واغربتا

جانِ پاکش در شرر از کینه ی عباسیان
ناله ی شیخ الائمه تا خدا واغربتا

ظالمی خود روی مرکب لیک او را می کشید
رحم بر حالش ندارد بی حیا، واغربتا
 
تا زمین افتاد یادِ گودیِ گودال کرد
با سنان افتاد جدش بی هوا واغربتا             

پشتِ مرکب یادِ آن ده نعلِ اسب افتاده بود
پیکرِ جدش شد آنجا جابجا واغربتا

هر چه شد آقا تو را شب بینِ کوچه برده اند
روز بردند عمه را در کوچه ها واغربتا

🔸شاعر:#هستی_محرابی



مرثیه_امام_صادق(عليه السلام)


به نام آنکه پُر کرده جهان از قالَ صادق‌ها
به نام آنکه می‌رویاند از جانها شقایق‌ها
به نام آنکه از دلهایِ سنگی ساخت عاشق‌ها
که می‌گردند از نورش مخالف‌ها موافق‌ها

به نامِ حضرت صادق دلت را روضه مهمان کُن
چراغِ اشک روشن کُن بقیعش را چراغان کُن


ندیده حکمت از درسش حکیمی اینچنین چون او
ادیبی یا طبیبی یا علیمی اینچنین چون او
ندیده دل صراط‌َالمُستقیمی اینچنین چون او
حلیمی یا رحیمی یا کریمی اینچنین چون او

سفارش‌های او شرحِ کلامی از کمالِ اوست
سفارش‌های او راهِ رسول‌الله و آلِ اوست


سفارش می‌کند بارِ فقیران را زمین مگذار
سفارش می‌کند در راهِ محرومان قدم بگذار
سفارش می‌کند دل را به تدبیر خدا بسپار
سفارش می‌کند هرگز نمازت را سبک مشمار

سفارش کرد  ما را تا ادا سازیم دینش را
به ما بخشید بعد از خود حسینم وا حسینش را

زیارت نامه‌های ما زیارت نامه‌های اوست
عزاداریِ ما میراثی از رسم عزای اوست
تمام گریه‌های ما کمی از های‌هایِ اوست
شلوغیِ حرم‌ها از حدیثِ کربلای اوست

خودش فرمود صدها حج فقط اجر سلامِ  ماست
ثواب یک سلام ما شب قدر امام ماست

به روضه می‌کشد آقا همیشه منبر خود را
به پای ناله سوزانده تمام حنجر خود را
میانِ گریه می‌بینید همانجا مادر خود را
ببین خرجِ عزا کرده دعای آخر خود را

چنان نالید در عمرش صدایش مثل زهرا سوخت
خدایا خانه‌یِ او در هجوم بی حیاها سوخت


چرا در بِین این مردم کسی در فکرِ حالش نیست
به فکر مو سپیدی‌اش به فکر سن و سالش نیست
به یاد کودکانِ بی کَسَش  فکر عیالش نیست
چرا این شعله‌های در به فکر دست و بالش نیست

کسی او را نمی‌گوید عصای خویش را بردار
بیا از بِینِ شعله بچه‌های خویش را بردار


زمین اُفتاد رحمی کن ببین زانوش زخمی شد
محاسن وای خاکی شد ولی اَبروش زخمی شد
 زمین اُفتاد و یاد عمه جانش روش زخمی شد
مکش اینگونه در کوچه مکش پهلوش زخمی شد

زمین اُفتاد و با نیزه  کسی اما نَزَد او را
زمین اُفتاد و شُکرش که کسی با پا نَزَد او را

🔸شاعر:#حسن_لطفی



#مرثیه_امام_صادق(عليه السلام)


گوشه ای از حرای حجره ی خویش
نیمه شب ها،خدا خدا می کرد

طبق رسمی که ارث مادر بود
مردم شهر را دعا می کرد

هر ملک در دل آرزویش بود
بشنود سوز ربنایش را

آرزو داشت لحظه ای بوسد
مهر و تسبیح کربلایش را

هر زمان دل شکسته تر می شد
«فاطمه اشفعی لنا» می خواند

زیر لب با صدای بغض آلود
روضه ی تلخ کوچه را می خواند

عاقبت در یکی از آن شب ها
دل او را به درد آوردند

بی نمازان شهر پیغمبر
سرسجاده دوره اش کردند

پیرمرد قبیله ی ما را
در دل شب،کشان کشان بردند

با طنابی که دور دستش بود
پشت مرکب،کشان کشان بردند

ناجوانمردهای بی انصاف
سن و سالی گذشته از آقا !؟

می شود لااقل نگهدارید
حرمت گیسوی سپیدش را

پابرهنه،بدون عمامه
روح اسلام را کجا بردید؟

سالخورده ترین امامم را
بی عبا و عصا کجا بردید؟

نکشیدش،مگر نمی بینید!؟
زانویش ناتوان و خسته شده

چقدر گریه کرده او نکند؟
حرمت مادرش شکسته شده

ای سواره،نفس نفس زدنش
علت روشن کهن سالی است

بسکه آقای ما زمین خورده!؟
در نگاه تو برق خوشحالی است

جگرم تیر می کشد آقا
چه بلاهایی آمده به سرت!

تو فقط خیزران نخورده ای و
شمر و خُولی نبوده دور و برت

به خدا خاک بر دهانم باد
شعر آقا کجا و شمر کجا!؟

حرف خُولی چرا وسط آمد؟
سرتان را کسی نبرد آقا؟

به گمانم شما دلت می خواست
شعر را سمت کربلا ببری

دل آشفته ی محبان را
با خودت پای نیزه ها ببری

شک ندارم شما دلت می خواست
بیت ها را پر از سپیده کنی

گریه هایت اگر امان بدهد
یادی از حنجر بریده کنی



#مرثیه_امام_صادق(عليه السلام)


بساط روضه...

مگر رسول به وصفش بیان کند سخنی
که وصف ذات خدا نیست کار همچو منی

جواب هر چه که باشد نوازش است مرا
خدا کند بنوازد مرا ولو به "لن" ی

بساط حوزه کرم می کند، چه ذوالکرمی
بساط روضه عطا می کند، چه ذوالمننی

به دست شیخ الائمه غدیر جان بگرفت
بله؛ غدیر جوان شد ز باده ی کهنی

ببین حدیث حدیث و ببین که بحث به بحث
چگونه یک تنه رفته به جنگ تن به تنی

به "جعفر بن محمد" بگو بسوز و بساز
مباش فکر حرم گر نواده ی حسنی

سیاه تر ز همه روزگار پروانه ست
اگر که شمع بسوزد میان انجمنی

نخست آنچه صدا می کند سر زانوست
اگر کشیده شود ناگهان سر رسنی

ببین چه بر سر زن یا که مرد می آید
طناب را بکشی، تازیانه هم بزنی

عبا نداشت که از خجلتش به سر بکشد
 پناه برد به یک آستین پیرهنی

چه سخت می گذرد مرد آبروداری
طی طریق کند با غلام بد دهنی

اگر چه سوخته در، جای شکر آن باقی ست
که میخ در نگرفته به گوشه بدنی

اگر چه از نفس افتاده باز هم راضی ست
که بین کوچه نیفتاده است هیچ زنی

چه حرفها نشنید و چه چیزها که ندید
شکسته دل شد و آمد ولی چه آمدنی

غریب نیز از اینجا نمی رود عریان
برای تو کفن آورده اند، عجب کفنی...

 علی اکبر لطیفیان



#مرثیه_امام_صادق(عليه السلام)


داغ آن زخم...

منم آن دل که زِ داغِ تو به دریا می زد
روضه ات شعله به دامانِ ثریا می زد

مو سپیدی که دو دستش به طنابی بستند
پیرمردی که نَفَس در پِیِ آنها می زد

آن طرف گریه ی طفلان من و در این سو
خنده بر بی كسی ام دشمنِ زهرا می زد

نیمه جانی كه در آتش پیِ طفلانش بود
شعله وقتی زِ درِ سوخته بالا می زد

آه از آن بزمِ شرابی که به یادم آورد
داغ آن زخم که نامرد به لب ها می زد

یاد آن طفل که زنجیرِ تنش مانع بود
تا ببیند که لبِ چوب کجا را می زد

همه ی قدرت خود جمع نمود اما دید
خیزران را به لبِ زخمی بابا می زد

تَرکه اش گاه به رُخ گاه به دندان می خورد
در عوض عمه ی ما بود که خود را می زد...

#حسن_لطفی
کد مطلب : 283788