توصيه به ديگران
۰
دوشنبه ۲۶ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۵۴
لبهای علی خشک و حرم آب ندارد / تب دارد و از شدت تب تاب ندارد
بس کن رباب حرمله بیدار می شود // سهمت دوباره خنده ی اغیار می شود // بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی // اصلا خیال کن که تو کودک نداشتی...
لبهای علی خشک و حرم آب ندارد / تب دارد و از شدت تب تاب ندارد
Share/Save/Bookmark
به گزارش سرویس تاریخ و حماسه عصر امروز روز هفتم محرم الحرام متعلق است به باب الحوائج علی اصغر علیه السلام. ما نیز چون شما قنداقه این طفل 6ماهه را بر روی دست گرفته و به ساحت مولایمان امام زمان ارواحنا فداء تسلیت عرض می نماییم.

اشعار زیر در رثای این سرباز شیزخوار تقدیم شما حسنیان


#حضرت_علی_اصغر
 
بس کن رباب حرمله بیدار می شود
سهمت دوباره خنده ی اغیار می شود
بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی
اصلا خیال کن که تو کودک نداشتی...


#حضرت_علی_اصغر
 
تیر سه پری در عقب سر می گشت
ما بین حرم در  پی اصغر می گشت
او  بر  هدفش  رسید  اما  پدری 
می رفت بسمت خیمه و بر می گشت
#سیدحسین_میرعمادی


#حضرت_علی_اصغر
 
لبهای علی خشک و حرم آب ندارد
تب دارد و از شدت تب تاب ندارد
ای کاش نَمی بر سر گهواره نشیند
از آهِ عطش اصغر من خواب ندارد
#هستی_محرابی
 
نوسروده ای برای باب الحوائج حضرت علی اصغر سلام الله علیه
 
نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی
به دنیا می دهد بی تابیِ گهواره پیغامی
 
غریبیِ پدر را می زدی فریاد با گریه
گلویت غرق خون شد تا نماند هیچ ابهامی
 
گلویت از زبانت زودتر واشد ، نمی بینم
سرآغازی از این بهتر ، از این بهتر سرانجامی
 
تو در شش بیت حق مطلب خود را ادا کردی
چه لبخند پر از وحیی چه اشک غرق الهامی
 
علی را استخوانی در گلو بود و تورا تیری
چه تضمینی ، چه تلمیحی ، چه ایجازی ،چه ایهامی
 
تورا از واهمه در قامت عباس می بیند
اگر تیر سه شعبه کرده پیشت عرض اندامی
 
الا یا قوم ان لم ترحمونی فارحمو هذا....
برید این جمله را ناگاه تیرِ نا به هنگامی
 
چنان سرگشته شد آرامش عالم که بر می داشت
به سوی خیمه ها گامی به سوی دشمنان گامی
 
برایت با غلاف از خاک ها گهواره می سازد 
ندارد دفنت ای شش ماهه غیر از بوسه احکامی
 
چه خواهد کرد با این حلق اگر ناگاه سر نیزه
چه خواهد کرد با این سر اگر سنگ از سر بامی
 
کنار گاهواره مادر چشم انتظاری هست
برایش می برد با دست خون آلوده پیغامی
 
 
 
شاعر : #سیدحمیدرضابرقعی

حضرت علی اکبر    
ازحرم تا که رسیدم به سرت ای پسرم
شد کمان قامتم و سوخت ز داغت جگرم
عمه ات گریه کنان آمده تا مقتل تو
پیش او خیز ز جا روح و روانم پسرم
چشم خود باز کن و گو سخنی با پدرت
رحم بنما به من ای ماه که من هم پدرم
ارباً اربا شده ای و شده ام مستاصل
بر سر نعش تو حیران شده با چشم ترم
تو بگو تا که چگونه بدن پرپر تو
به برآورده و جسمت ببرم سوی حرم
نه توانی به تنم مانده ز پیشت بروم
و نه جانی که تو را تا به سر خیمه برم
نظرم بود کمک حال من پیر شوی
چه کنم غرق به خون گشتی و من محتضرم
محمد حسین علیرمضانی
کد مطلب : 242990