توصيه به ديگران
۰
شنبه ۸ تير ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۴۱
عمریست زیر منت شیخ الائمه ایم // ما شیعه ایم و امت شیخ الائمه ایم
از مولانا امام الصادق (عليه السلام) پرسیدند که چرا کسانی که در آخرزمان زندگی می کنند رزق و روزیشان تنگ است؟ حضرت فرمودند: به این دلیل که غالبا نمازهایشان قضا می شود...
عمریست زیر منت شیخ الائمه ایم // ما شیعه ایم و امت شیخ الائمه ایم
Share/Save/Bookmark
به گزارش سرویس تاریخ وحماسه عصر امروز 25 شوال المکرم سالروز شهادت شیخ الائمه جعفر ابن محمد ابن الصادق علیهماالسلام می باشد. آقایی که ما ایرانی ها و شیعیان جهان بیشترین حق را برگردنمان دارند و مذهب شیعه با تلاشهای ایشان اکنون تنها دین و آیین رهایی از شرک و پلیدی می باشد.

از ایشان در خصوص اینکه چرا کسانی که در آخر_الزمان زندگی می کنند رزق و روزیشان تنگ است روایتی نقل شده است که نظر شما را بعد از شنیدن داستانی به آن جلب می نماییم:
 
مردی به خدمت مولانا امام الصادق (عليه السلام) آمد و عرضه داشت: من مرتکب گناهی شده ام. حضرت فرمودند: خدا می بخشه
آن شخص عرضه داشت: گناهی که مرتکب شده ام خیلی بزرگ است. 
حضرت فرمودند: اگر به اندازه ی کوه باشد خدا می بخشد. آن شخص عرضه داشت: گناهی که مرتکب شده ام خیلی بزرگتر است
حضرت فرمودند: مگر چه گناهی مرتکب شده ای؟
و آن شخص به شرح ماجرا پرداخت. پس از اتمام سخن امام صادق(عليه السلام) رو به آن مرد کرد و فرمودند: خدا می بخشد، من ترسیدم که نماز صبح را قضا کرده باشی .

از مولانا امام الصادق (عليه السلام) پرسیدند که چرا کسانی که در آخرزمان زندگی می کنند رزق و روزیشان تنگ است؟
حضرت فرمودند: به این دلیل که غالبا نمازهایشان قضا می شود... 



مرثیه شهادت امام_صادق  علیه السلام
 
جمعیت بیشتر از قبل شتاب آوردند
هیزم آورده و با قصد ثواب آوردند
 
روضه خوان گفت که یکبار دگر ابراهیم
رفت در آتش و این قوم عذاب آوردند
 
آنچه این شهر مسلمان  سر پیرش آورد
کافران کی به سر اهل کتاب آوردند
 
گفت این کوچه همانست همان در ، اینها
مثل آن روز لگد را به حساب آوردند
 
بر سر چیدن گل ولوله شد آخر هم
از میان در و دیوار گلاب آوردند
 
گفت پیر است و قرارست که او را ببرند
دست بردند به شمشیر و طناب آوردند
 
ناگهان گریه شد و گفت که نیت کردند
بکنند آنچه سر طفل رباب آوردند
 
مثل هر بار که از کرببلا می خوانیم
روضه‌خوان حنجره اش خشک شد،آب آوردند
 
شاعر: #محسن_ناصحی


مربع ترکیب بند شهادت امام صادق علیه السلام 

عمریست زیر منت شیخ الائمه ایم
ما شیعه ایم و امت شیخ الائمه ایم 
سرشار از محبت شیخ الائمه ایم
 ریزه خور کرامت شیخ الائمه ایم
 
ما را ولاش سینه زن و بی قرار کرد
بر کشتی نجات حسینی سوار کرد
 
آقا اگر نبود که آدم نمی شدیم 
از دودمان بانوی عالم  نمیشدیم
این گونه بی قرار محرم نمی شدیم 
دیوانه علامت و پرچم نمی شدیم
 
او عمر خود گذاشت که عاشق ترین شدیم
خواندیم قال صادق و روضه نشین شدیم 
 
 
امشب دلم گرفته برای بقیع او
خون گریه می کنم به هوای بقیع او
جان مرا گرفته عزای بقیع او
امشب به یاد حال و هوای بقیع او
 
در مجلس مصیبت او گریه می کنیم
با فاطمه به غربت او گریه می کنیم
 
هم ماجرای آن در و دیوار زنده شد 
هم ماجرای آتش و مسمار زنده شد
هم بی کسی حیدر کرار زنده شد 
هم کینه مغیره و اشرار زنده شد 
 
ابن ربیع مثل مغیره است ، بی حیاست
کارش همیشه طعنه و آزار و ناسزاست
 
ظالم ، شکست حرمت بیت الحرام را
لج کرد و برد پای پیاده امام را 
آن مرد سالخورده ی والا مقام را
شاه بزرگ زاده با احترام را 
 
او روی اسب و پای پیاده امام دین 
در کوچه ها دوباره علی می خورد زمین
 
واویلتا به کوچه کشیده است ماجراش
خاکی شبیه چادر زهراست جامه هاش 
این حلقه های اشک، گرفته ره نگاش
افتاده است لرزه چرا بین دست و پاش
 
پای پیاده ناله زند ، یاد عمه هاش
این پیرمرد شهر مدینه است کربلاش
 
 
شکر خدا که شهر مدینه سنان نداشت 
خولی و زجر و حرمله و ساربان نداشت
سیلی برای دختر شیرین زبان نداشت 
بزم شراب داشت ولی خیزران نداشت
 
شکر خدا که در جگرش نیزه ها نرفت
بعد از شهادتش بدنش زیر پا نرفت
‌ 
#محمدحسینرحیمیان


السلام‌علیڪ‌یاشیخ‌الائمه
 
این حرمخانۀ زهراست، خجالت بکشید
این حسینیۀ دنیاست، خجالت بکشید
 
اصلاً این مرد مگر پای دویدن دارد؟
پیرمردی که خمیده ست، کشیدن دارد؟
 
بگذارید لبش یاد پیمبر بکند
وسط شعله کمی مادر، مادر بکند
 
شعلۀ تازه به چشمان غمینش نزنید
آسمان است و در این کوچه زمینش نزنید
 
شاید این کوچه همان کوچۀ زهرا باشد
شاید آن کوچۀ باریک، همین جا باشد
 
این قبیله همگی بوی پیمبر دارند
در حسینیۀ خود روضۀ مادر دارند
 
#علی‌اکبرلطیفیان


#مرثیه امام_صادق علیه السلام 
 
حتي در آن لحظه كه جسمش نيمه‌جان است
آقا به فكر ساعت و وقت اذان است
 
او سنگِ ما را نيمه‌شب بر سينه مي‌زد
آقاي ما از بس كه خوب و مهربان است
 
عِلمش تمام عالمان را غرق کرده
دریای علمش بی‌کران بی‌کران است
 
از دیگران هرچند که خيري نديده
اما هميشه او به فكر ديگران است
 
در خانه خود نیز امنیت ندارد
آن خانه‌ای که هر دو عالم را امان است
 
در شعله آتش به فکر موی خود نیست
ناراحتي او براي اهل خانه‌ست
 
اي كاش دنبالش يكي ديگر می‌آمد
ابن ربیع پست خيلي بددهان است
 
از بس‌که پشت مرکب، آقا را کشیدند
ازچشم‌هایش اشک و از پا خون روان است
 
آنقدر دستش را كشید، آقا زمين خورد
ميخواهد او برخيزد اما ناتوان است
 
اصلا برای رنج خود گریه نکرده
اشكش براي زجرهاي كاروان است
 
با اين نفس‌ها كه به سختي در مي‌آيند
ذكر لبش اي واي، اي واي عمه‌جان است
 
هرچند که در خاک او را دفن کردند
معراج جسمانی او در آسمان است
 
در روز هم بايد به دنبالش بگرديم
قبر غریبش بس‌که بي‌نام ونشان است
 
شاعر: #آرش_براری

مرثیه امام_صادق علیه السلام 
 
روی منبر دم از خدا می زد
لحن زیبا و دلنشینی داشت
پیرمردی شبیه پیغمبر
که کمالات بی قرینی داشت
 
حربه‌ی جنگی اش زبانش بود
رجزش لا إله إلِا الله
مرکبش منبری پر از تعلیم
مسجد و حوزه نیز جولانگاه
 
درس تفسیر داشت قبل غروب
درس تفسیر "سوره ی مریم"
از حروف مقطعه میگفت
از رموز مصیبت اعظم
 
روضه خوانی رسید ... ساکت شد
یاد جدّ غریب خود افتاد
صَدَق الله گفت و پائین رفت
... روضه خوان را که اذن خواندن داد
 
... بزم اشکی به راه افتاد و
پای منبر زبان به روضه گشود
السَّلامُ عَلیکَ یا جَدّاه
سرت ای کاش روی نیزه نبود
 
ضجه میزد که: "یا ٲبَالٲحرار
لَعَن الله اُمَّةً طَرَحوک"
با اشاره به حنجرش میگفت:
"لَعَن الله اُمَّةً ذَبَحوک"
 
درس تفسیر او مجسم شد
پیش چشمان هر که آنجا بود
کاف و ها، یا و عین و صاد و تمام!
کربلا ماجرای اینها بود
 
شاعر:  #سجاد_شاکری
مرثیه امام_صادق  علیه السلام
 
 
ناگهان سجّاده را از زیر پایش می کِشند
مثل حیدر درمیان کوچه هایش می کشند
 
نامسلمانان به فکر سنّ وسالش نیستند 
پابرهنه،بی عمامه ،بی عبایش می کشند
 
بی مروّت ها سوار مرکب ودنبال خود 
پیرمردی را پیاده، بی عصایش می کشند
 
با طناب و دست بسته، سیلی و آتش به درب
لحظه لحظه عکس مادر را برایش می کشند
 
نای رفتن را ندارد در تنش اما به زور
درمیان کوچه زیر دست وپایش می کشند
 
روضه هارا در خیالش هی مجسم می کنند 
از مدینه نا گهان تا کربلایش می کشند
 
زینت دوش نبی افتاده بی سر بر زمین
وای بر من از کجاها تا کجایش می کشند
 
شاه غیرت روی خاک افتاده وبی غیرتان 
نقشه ی حمله به سوی خیمه هایش می کشند
 
چون نمی برّید خنجر حنجرش را از جلو 
ناکسان این بار خنجر از قفایش می کشند
 
کاروان عصمت وتوحید را، نامحرمان
کربلا تا کوفه وشام بلایش می کشند  
 
اشک دختر بچه ای یک شهر را بر هم زده 
با سر باباش جان را از صدایش می کشند
 
در قنوتش رفته در فکر تمام روضه ها 
ناگهان سجاده را از زیر پایش می کشند
 
شاعر: #مجتبی_خرسندی

امام صادق علیه‌_السلام
 
با طنابی آمد و با زور بازو را کشید
رفت دنبالِ خودش این پیرِ کَم‌سو را کشید
 
بعد از اینکه بر زمین اُفتاد از سجاده‌اش
رویِ خاکِ حجره‌اش تا پشتِ در او را کشید 
 
پیرمرد از آتشِ در رد شد اما داد زد
حَتم دارم که به در بدجور پهلو را کشید
 
گاه بر دیوار خورد و گاه هم بر خاک خورد
خوب پیدا هست بر این راه  اَبرو را کشید
 
نانجیبی از محاسن نانجیبی از عباش 
یک نفر زد پشتِ پا و یک نفر مو را کشید 
 
چشمها را باز کرد و دید دنبالِ علی
آنکه او را میکِشَد در شعله بانو را کشید
 
چشمها را باز کرد ، دختری را باز دید
میدَود دستی ولی از دور گیسو را کشید
 
زجر نازش می‌کند بر خار و تیغ و سنگ و خاک
گاه پهلو را کشید و گاه زانو را کشید
 
#حسن_لطفی
کد مطلب : 264428