توصيه به ديگران
۰
يکشنبه ۴ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۴۱
مین کاشتیم، گندم درو کردیم
یک کشاورز و رزمنده هشت سال دفاع مقدس گفت: روحیه بچه‌های دوران جنگ، این روزها دست نیافتنی است.
Share/Save/Bookmark
به گزارش  عصرامروز به نقل از بسیج مهندسین کشاورزی و منابع طبیعی دفاع مقدس بهترین الگو و نسخه‌ای بی‌نظیر است که سال‌ها پس از دوران دفاع مقدس نیز می‌توانیم با استفاده از آن روی پای خودمان بایستیم. به بهانه فرا رسیدن هفته دفاع مقدس سری زدیم به جهادگران دیروزی که جهادشان هم چنان ادامه دارد. مجید کریمی رزمنده ی هشت سال دفاع مقدس که در لشگر ۲۷ محمد رسوال الله.ص حضور داشت، امروز نیز در عرصه جهاد کشاورزی بسیار پرتلاش و با همت فعالیت می کند. در همین راستا بر آن شدیم تا گفت و گویی با ایشان داشته باشیم.



از یگان دریایی جزیره مجنون تا گردان کمیل

مجید کریمی هستم. متولد بهمن ماه ۱۳۴۷ که بهمن سال ۱۳۶۵ دوره آموزشی را در پایگاه شهید بهشتی تهران گذراندم و پس از آن با معرفی به لشگر ۲۷ محمد رسول الله، برای یگان دریایی در جزیره مجنون ، حور الهویزه و حور العظیم به منطقه اعزام شدم. پس از مدتی مرخصی به منطقه باختران رفتم و سپس در گردان کمیل لشگر حضرت رسول اکرم.ص قرار گرفتم و تا تصویب قطعنامه به عملیات پدافندی شلمچه ، عملیات بیت المقدس ۲، به ماهوت کردستان عراق رفتیم که کاخ شمران نامیده میشد، عملیات بیت المقدس ۴، عملیات بیت المقدس ۷ و تا پایان سال ۱۳۶۷ در منطقه حضور داشتم.

اینجا خونه مامان نیست!

من محصل و در مقطع دبیرستان بودم که برای آموزش به پیشوای ورامین اعزام شدم، اولین صحبت های فرمانده برای ما به یاد ماندنی بود و ایشان ما را از همان ابتدا با خطرات این راه آشنا کرد . از خشم شبانه و عملیات ها و مانورهای سخت گرفته تا تفاوت زمین تا آسمان منطقه و جو سرباز وطن بودن که در راستای آن برای نبرد در خط آماده میشدیم.

ابتدای اعزام به منطقه که وارد یگان دریایی شده بودم، خیلی شرایط متفاوتی با گردان های پیاده داشت و تصوراتم کمی متفاوت شده بود، اما پس از آن که وارد گردان زمینی کمیل شدم متوجه علت سخت گیری های بیشمار دوران آموزشی شدم.

فرماندهان ویژه ای داشتیم؛ به طور مثال آقای درویش که از بچه های قدیمی جنگ و جبهه و همچنین شهید مرتضی خانجانی که معاون ایشان بود ، شرایط را به گونه متفاوت تری برای من تغییر داده بودند.

میتوانم از مکان های متفاوتی بگویم علی الخصوص پادگان دوکوهه که یک معنویت خاص، خالص ،پاک ،جدید و ویژه ای برای ما به یادگار گذاشته است. علاوه بر حس و حال خودمان، بهترین ، صمیمی ترین و صادقانه ترین دوستانی که در آن منطقه داشتیم توصیف ناشدنی بودند.

دوستی و روحیه بچه‌های رزمنده، این روزها دست نیافتنی است

من دوستان زیادی داشتم. یکی از فرماندهانی که داشتیم شهید محمد زندی بود . ایشان یکشنبه شب ها در دو کوهه هیات روضه خوانی و سینه زنی برگزار میکرد. در کربلای پنج ابتدا چشمانش را از دست داد و جانباز شد و پس از آن در عملیات بیت المقدس به درجه رفیع شهادت نائل آمد. وی از دوستان مخلص و بی مثال من بود که ارادت شدید ایشان به حضرت زهرا.س ناگفتنی است.

خاطره دیگری نیز دارم، من وارد گردان که شدم آقایی بنام احمد سلیمی آنجا حضور داشت. من خیلی با ایشان عیاق نمی شدم. وقتی بچه ها چند بار به مرخصی رفتند و ما دوتا ماندیم خیلی با هم صمیمی و عیاق شدیم. ایشان به قدری برای من عزیز بود و اکنون هست که نمیتوانم آن را با زبان برای شما توصیف کنم. ایشان در عملیات بیت المقدس در مقابل دیدگانم به شهادت رسید.

برای عملیات بیت المقدس ۲، اواخر دی ۶۶ بود، از کرمانشاه به سقز رفتیم. خطر زیادی بچه های رزمنده را تهدید میکرد به حدی که حتی برای گرفتن وضو هم نمیشد به راحتی بیرون از مقر تردد کرد.

سپس به منطقه ای بعد از بانه به نام گردرشت رفتیم، کوه سربه فلک کشیده ای که رودخانه ای در پای آن بود. ما بلافاصله بعداز بانه پیاده شدیم و سرمای سخت زمستان در غرب کشور و کوهستان هم که واضح و نگفتنی است. ارتفاع برف نشسته بر زمین از اتوبوس که ما از آن پیاده میشدیم بالاتر بود.

منطقه بسیار بسیار سردی بود و ماشین آلات زیادی آمدند و نتوانستند راه آن جاده را باز کنند. هلی کوپتر، آذوقه غذایی و روغن و نفت را با قلاب توسط توری بالای سر منطقه اسکان بچه های رزمنده میفرستاند و ما از آن طریق روزگار میگذراندیم.اما علیرغم آن همه سرما و مشقت های زیادی که بود، یک صمیمیت، گرما و محبت خالصانه ای بین بچه ها بود که فکر نمیکنم این روزها مثل آن وجود داشته باشد!

غنایم جنگی هم صرف امور خیریه می‌شد!

پس از آن به منطقه ماهوت رفتیم ، گردان منطقه را گرفت و من اعلام آمادگی کردم حاضرم برای تهیه مقداری آب از چاله ای در انتهای شیاری که در آن مستقر شده بودیم، جهت طهارت و وضوی بچه ها از شیاری که رو به دشمن بود، خلاف جهت بچه های رزمنده حرکت کنم. هنوز قدمی برنداشته بودم که خمپاره ای کنار من خورد و چاله ای اندازه یک پیکان ایجاد کرد. در تیررس کامل دشمن بودیم. شب های خیلی سختی بود.

متوجه شدیم روی تپه یک جنازه قرار دارد، یکی از دوستانمان که در حال حاضر از کارمندان بیمارستان امام حسین.ع است، به سختی خود را به وی رساند و توسط کارت شناسایی و پلاکی که داشت مشخصات او را ثبت و پیکر مطهر این شهید را به سمت ما آورد.

بچه ها برای نگهداشتن روحیه همدیگر خوشحالی زایدالوصفی داشتند. گاهی جیب جنازه های عراقی را خالی میکردند و مقداری پول و سکه که در جیب هایشان بود را برمیداشتند. پس از مدتی بچه ها پول ها را تبدیل و آن مبلغ را جهت درمان یک بیمار کلیوی هزینه کردند.

احمد سلیمی، گوهری توصیف نشدنی

شبانه از منطقه شیخ صالح ، حرکت کردیم . پسر عموی خودم علی کریمی را دیدم که لباس نویی به تن داشت. درباره لباس از او جویا شدم، گفت دوست دارم شب عملیات لباس نو به تن کنم و این گفته مشخصاً واقعا از ته دل او بود. احمد سلیمی را نیز آنجا دیدم . شب به خط زدیم، شیمیایی زدند و ما برگشتیم.

از کل گردان شاید فقط سی نفر ماندگار شدند. ما در خط اول قله شاخ شمران قرار گرفتیم، در جلوی آن یالی قرار داشت که آن را یال مهدی نامیده بودند.

به همراه شهید خانجانی در آن منطقه قرار داشتیم و سختی های زیادی داشتیم. روز ۱۱ یا ۱۲ فروردین بود و هوا آفتابی، من و احمد سلیمی در کنار هم نشسته بودیم و فاصله کمی بین ما بود. برای لحظه ای کلاه خودش را برداشت، یک توپ مستقیم به زمین اصابت کرد و من ناگهان برگشتم سر احمد را به دو نیم دیدم. تمام آن منطقه غرق خون شد. و من تازه فهمیدم حدیثی که از امام علی خطاب به امام حسن و حسین روی کلاه خود او نقش بسته بود به چه معنا بود. او حتی در وصیت خود خواسته بود که چنین به شهادت برسد. برادر او هم در کربلای ۵ به شهادت رسیده بود. او در وصیت خود نوشته بود که خدایا! خودت میدانی که پس از شهادت برادرم محمود، چقدر به من سخت گذشته است و من چقدر برای شهادت لحظه شماری میکنم .... و آن زمان بود که فهمیدم چه گوهری را از دست دادیم.

آب کارون هرز می‌رفت

پس از پایان جنگ که به شهر برگشتم مقداری از تحصیل باقی مانده را ادامه دادم و آن را در مدت کوتاهی به پایان رساندم. سپس در یک سازمان دولتی مشغول به کار شدم و تا کنون این چنین زندگی جریان داشته است.

در کارون بارندگی خیلی بیشتر از الان بود، در فکرم میگذشت که چرا آب کارون هرز میرود و کشاورزی در آن جریان ندارد ... و این باعث شد که به فکر کشاورزی و کشت و کار افتادم. زمینی که الان در حال حاضر من برای کشت و کار روی آن کار میکنم، یکی از دوستانم به نام آقای یاسینی به همراه خانواده شان توسط نیروهای بعثی درآن به اسارت گرفته شده بودند. این زمین بیست کیلومتری خرمشهر در کنار کارون قرار دارد.

البته ابتدا من طرح دویست راس گوشتی را انتخاب کرده بودم برای ارائه به جهاد کشاورزی ، ولی کشاورزی ذهن من را درگیر خودش کرده بود. در دولت اول آقای احمدی نژاد از من حمایت شد برای کار در خرمشهر و تا کنون این حمایت به لطف خدا و محبت اهل بیت .علیهما سلام ادامه داشته است و ما نیز هر کار از دست مان بربیاید انجام خواهیم داد.

کشت نخیلات، سخت اما دوست داشتنی

هر چه از دزفول به جنوب خرمشهر و آبادان وارد میشوید، به خاطر نوع آب و بافت خاک، محصول اولیه درختی نخیلات است. اگر نخل را در زمان خوب بکاریم و جای خوب، آّب خوب، رسیدگی خوب بشود و بچه های خوب بگذارد، کشت این نخل هم توجیه اقتصادی دارد و هم میصرفد. پس از آن نیز گندم، جو و یونجه . البته نیشکر هم کشت میشود ولی در این هکتاری که ما کار میکنیم کشت نیشکر برای ما سود آنچنانی ندارد. در صورت خوب کار کردن و انرژی تمام وقت گذاشتن، کشت گندم به چهار تن در هکتار میرسد. اگر بتوانیم در کنار آن دامداری و مرغداری بزنیم صرف هزینه ای آن برای ما سود آور است.
کد مطلب : 174397