توصيه به ديگران
۰
پنجشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۳۶
السلام علیک یا حبیب الباکین یا زین العابدین(ع)
سر سفره به غدا که نظرش می افتاد // فکر اطفال گرسنه به سرش می افتاد // شیرخواره بغل ِتازه عروسی میدید // یادِ لالایِ رباب و پسرش می افتاد
السلام علیک یا حبیب الباکین یا زین العابدین(ع)
Share/Save/Bookmark
به گزارش سرویس تاریخ و حماسه عصر امروز بيان و نگارش سيره امام سجاد (علیه السلام) بسى دشوار است زيرا برخى از نويسندگان و مورخان، ذهن مردم را چنان آشفته كرده اند و چنين القاء كرده ‏اند كه آن امام بزرگوار (علیه السلام) در گوشه‏ اى نشسته و به عبادت پرداخت و كارى به سياست نداشت!

اما برخلاف این تصور حضرت امام زين‏ العابدين (علیه السلام) در دوره اول كه دوره‏ اى پرهيجان و عبرت‏ انگيز بود، همانند قهرمانى بزرگ با گفتار و رفتارش حماسه آفريد و همچون يك انقلابى پرخروش، به دشمنان مقتدر خود، در برابر همه، پاسخ‏هاى دندان شكن و قاطعانه می داد. در كوفه در مقابل عبيدالله بن زياد - آن وحشى خونخوارى كه از شمشيرش خون مى‏ ريخت و سرمست‏ باده غرور بود - آنچنان سخن گفت كه ابن زياد دستور داد او را بكشيد! و اگر دفاع جانانه حضرت زينب (علیها سلام) نبود و اينكه بايد اينها را به عنوان اسير به شام مى ‏بردند، به احتمال زياد مرتكب قتل امام سجاد (علیه السلام) نيز مى ‏شدند.

و اما اسوه علم و حلم، حضرت امام زین العابدین علیه السلام، پس از یک عمر چنین مجاهدت در راه خدا و پس از ابلاغ پیام عاشورا به جوامع بشری، به دست هشام و یا ولیدبن عبدالملک مسموم و در ۲۵ محرم سال ۹۵ هجری قمری به شهادت رسید و بدن مطهرش را در کنار تربت پاک امام حسن مجتبی علیه السلام در بقیع به خاک سپرده شد.

اشعار زیر را در رثای شهادت سیدالساجدین علیه السلام تقدیم شما خوبان


یا حبیب الباکین
نوسروده ای به شوق سیدالساجدین (روحی لک الفداء)
 
همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر می خواست
امامت از دل آتش چنان ققنوس بر می خاست
علی باشی و در میدان نجنگی ، داغ از این بدتر؟ 
خدا اورا به بزم عشق بازی شعله ور می خواست
علی در خونِ خود پرپر علی با تیرِ در حنجر
علی از شعله سوزان تر علی بودن هنر می خواست
نباید شعلهء این ماجرا یک لحظه بنشیند
عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر می خواست
به پای این کبوتر نامه ای از جنس زنجیر است
که فریاد بلند تشنگان پیغامبر می خواست
مصیبت تازه بعداز کربلا آغاز شد یعنی
به غیر از خونِ تن ، دشمن از او خون جگر می خواست
خرابه خیزران خنیاگری ها خارجی خواندن
نمک از زخم هایش زخم های تازه تر می خواست
امامت را زنی با خود به هر جان کندنی می برد
که زینب بود ، اگر او زیر دست و پا سپر می خواست
پدر لب تشنه جان داد و گذشت اما تمام عمر
صدای گریهء باران چه از جان پسر می خواست
غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش
که استعلام حقانیتش را از حجر می خواست
 
سیدحمیدرضا برقعی


#امام_سجاد
 
سر سفره به غدا که نظرش می افتاد
فکر اطفال گرسنه به سرش می افتاد
 
شیرخواره بغل ِتازه عروسی میدید
یادِ لالایِ رباب و پسرش می افتاد
 
گله میکرد ز چشم بد بازاریها
سر بازار همینکه گذرش می افتاد
 
گوسفندی جلویش ذبح شد و رفت از حال
به دلش روضه ی ذبح پدرش می افتاد
 
این چهل سال فقط سینه زد و گفت حسین
یاد گودال فقط سینه زد و گفت حسین
 
یاد روزی که‌ ز خیمه نگران زد بیرون
با عصا گریه کنان سینه زنان زد بیرون
 
بی رمق جانب گودال نظر می انداخت
دید با یک سر آشفته سنان زد بیرون
 
از تن شاه لباس عربی را بردند
نیزه از هرطرف پیکر آن زد بیرون
 
چادر فاطمه را هم‌ بخدا خونی کرد
خون‌ آن حنجر خشکیده چنان بیرون‌ زد
 
حاجت این دل غمدیده روا میشد کاش
آن چهل منزل در پیش دوتا میشد کاش
 
دور ناموس خدا حلقه نامحرم بود
خواست کاری بکند حیف که‌ فرصت کم بود
 
آنطرف‌ چشم  نوامیس بدستانش بود
اینطرف برروی دستش گره ای محکم بود
 
هرکه‌ پرسید ز بازار فقط گفت الشام..
گفت‌ آنقدر بدانید که‌ خولی هم بود
 
وسط مجلس می تکیه به زینب دادم 
چون که بر عرش خدا تکیه زدن حقم بود
 
گذر از شام به جز طعنه و آزار چه داشت
سهل ای کاش که همراه خودش پارچه داشت
 
سید پوریا هاشمی


#امام_سجاد 
 
من چهل سال غم و غصه مکرر دیدم
نرود از نظرم آنچه که آخر دیدم
 
بلبلان از غم گلها همه بیتاب شدند
غنچه ها را همه پژمرده و پرپر دیدم
 
کوچه ی تنگ ندیدم چو عمویم امّا
تنگی قتلگه و پیکر بی سر دیدم
 
مات و مبهوت نظر کردم و فریاد زدم
جای یک زخم هلالی روی پیکر دیدم
 
آنچه من دیده ام ای کاش نبیند چشمی
من خودم کاکل او در کف لشکر دیدم
 
از همه سختی گودال همین بس باشد
قتل صبر پدر و نیزه و خنجر دیدم
 
بوریا جمع تنش را همه بر عهده گرفت
پی انگشت پدر در همه جا گردیدم
 
با عبا جمع نمودم که نریزد عباس
پاره های تنِ سقای دلاور دیدم
 
کاش می مردم ازاین غم که نبینم امّا
چادر سوخته وپاره ی خواهر دیدم
 
وای از شام که ناموس خدا را بردند
خنده و هلهله در مردم کافر دیدم
 
سخت تر از همه بازار یهودی ها بود
عمه ها را همه در حالت مضطر دیدم
 
سخن از برده فروشی شد و لرزید رباب
به روی نیزه سرشک علی اصغر دیدم
 
محمود اسدی(شائق)

#امام_سجاد
 
سر می گذارم بر سر دیوار روضه 
وقتی که می افتم به یاد یار روضه 
 
عرض ارادت می کنم بر آن مسیحی 
که روی دوش خود گرفته دار روضه 
 
مصداق کل یوم عاشوراست این مرد 
او شاهدی زنده است در اشعار روضه 
 
زخمی قدیمی از در و دیوار دارد 
آزرده او را واژه ی مسمار روضه 
 
سی سال اشک و هق هق و ذکر مصیبت 
در چشم او شد زندگی سرشار روضه 
 
بیماری کرببلایش مصلحت بود 
بیمار بوده او ولی بیمار روضه 
 
هر شب به روی سفره اش با دیدن آب 
می کرد با خون جگر افطار روضه 
 
هر جا که ذبحی را کنارش سر بریدند 
افتاد یاد مقتل غمبار روضه 
 
بابای مظلوم مرا لب تشنه کشتند 
وقتی که شمر نحس شد آوار روضه 
 
خیلی خجالت می کشم از عمه هایم 
از ازدحام کوچه و بازار روضه 
 
بی معجری ها یک طرف، از یک طرف هم 
گوش رقیه، غارت گوشوار روضه
 
امیر عظیمی


#امام_سجاد
 
خیال کن که پر از زخم ، پیکرت باشد
شکسته در غل و زنجیرها پرت باشد
 
خیال کن هدف سنگ های کوفه و شام
به روی نیزه سر دو برادرت باشد
 
فقط تو باشی و هشتاد و چار ناموست
و جمله های"حواست به معجرت باشد"
 
خیال کن حرمت بی پناه مانده و بعد
به روی نی سر سردار لشگرت باشد
 
کنار عمۀ سادات، یکطرف، شمر و
سنان و حرمله هم سمت دیگرت باشد
 
خیال کن که علی باشی و به مثل علی
دو دست بسته کماکان مقدرت باشد
 
خیال کن همه اینها که گفته ام هستند
علاوه بر همه توهین به مادرت باشد
 
یزید باشد و بزم شراب باشد و وای
به تشت زر سر بابا برابرت باشد
 
و بدتر از همه اینکه میان بزم شراب
نگاه باشد و باشیّ و خواهرت باشد
 
و باز از همه بدتر که مدت سی سال
تمام آن جلوی دیدهء ترت باشد
 
به اشک حضرت سجاد می خورم سوگند
که دیده هر چه که گفتیم ، باورت باشد
 
مهدی مقیمی
کد مطلب : 244020