توصيه به ديگران
۰
دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۸:۵۷
ای پنجمین امام که معصوم هفتمی // از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکمی»
من پنجمین ولی خداوند قادرم// همنام مصطفی و ملقب به باقرم // گنجینه ی علوم الهی است سینه ام // از نسل سفره دار کریم مدینه ام
ای پنجمین امام که معصوم هفتمی // از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکمی»
Share/Save/Bookmark
به گزارش سرویس تاریخ و حماسه عصر امروز امشب شب شهادت امام پنجم حضرت باقر العلوم علیه السلام می باشد که طی مدت امامت، در شرائطی نامساعد، به نشر معارف الهی و تشریح مشکلات علمی پرداختند و جنبش علمی گسترده ای را به وجود آوردند که مقدمات تأسيس يك دانشگاه بزرگ اسلامی را که در دوران امامت فرزندشان «امام صادق علیه السلام» به اوج عظمت رسید، فراهم کرد.

مقام بزرگ علمی و اخلاقی امام پنجم حضرت باقر علیه السلام مورد تصدیق دوست و دشمن و در بنی هاشم سرآمد بود. روایات و احادیث بسیاری در زمینه مسائل و احکام اسلامی، تفسیر، تاریخ اسلام و انواع علوم از آن حضرت به یادگار مانده است. حضرت امام محمد باقر علیه السلام در سال ۱۱۴ هجری پس از راه اندازی یک نهضت علمی گسترده در شهر مدینه به شهادت رسیدند و در قبرستان بقیع، کنار قبر پدر و جدشان، به خاك سپرده شدند.

#امام_باقر علیه السلام

یک عمر داغ کربلا یادش نمیرفت
دلشوره هایِ عمّه را یادش نمیرفت

درس و حدیثش مانعِ روضه نمیشد
برپاییِ بزم عزا یادش نمیرفت

بر دوش ِ دل، بار مصیبت داشت عمری
جان دادن خون خدا یادش نمیرفت

بالاسرِ هر پیکر بر خاک خفته
لبخندِ شمرِ(لع) بی حیا یادش نمیرفت

بردند بی صبرانه بعد از گوشواره-
گهواره را بینِ عبا... یادش نمیرفت

تب داشت بابا! سوخت خیمه! زجر(لع) آمد!
زد تازیانه بیهوا! یادش نمیرفت

هنگام غارت بود و در بین شلوغی...
افتاد زیر دست و پا یادش نمیرفت

لعنت بر آن دستی که هجده نیزه آورد
سرهای روی نیزه ها یادش نمیرفت

کنج خرابه...زیر نور ماه...آرام...
شب-گریه هایِ بیصدا یادش نمیرفت

در کنج حجره، داشت جان میداد امّا
کهنه حصیر و بوریا یادش نمیرفت!



#امام_باقر علیه السلام

ای پنجمین امام که معصوم هفتمی
از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکمی»

بر درد جهل خلق، ز عالم طبیب‌تر
نامت غریب و قبر، ز نامت غریب‌تر

وقف علوم و دانش و دین کرده، همّ خویش
باشی کنار ابن و اب و اُمّ و عَمّ خویش

آب و گل و سجیّت تو، جز کرم نداشت
دیدم چرا مزار تو صحن و حرم نداشت

گلدسته‌ای نداشت حرم، مرقدی نبود
صحن و سرا نیافتم و گنبدی نبود

این خاک عشق باشد و بر باد کی رود؟
غم‌های عهد کودکی از یاد کی رود

آتش به خرمن جگر از آه، با تو بود
یک عمر، خاطرات تو همراه با تو بود

از صبح تا غروب کشیدی ز سینه آه
اما چه خوب شد که نرفتی به قتلگاه

تو دیده‌ای چه‌ها به اسارت به عمه شد
در شهر شوم شام، جسارت به عمه شد

تو طفل روی ناقه‌ی عریان نشسته‌ای
بر روی رحل ناقه، چو قرآن نشسته‌ای

تو طعم تازیانه و سیلی چشیده‌ای
بر روی خار، همره طفلان دویده‌ای

دیدی تو خیمه‌های به آتش کشیده را
داغ و فرار و رنگ ز چهره پریده را



#امام_باقر علیه السلام

من پنجمین ولی خداوند قادرم
همنام مصطفی و ملقب به باقرم

گنجینه ی علوم الهی است سینه ام
از نسل سفره دار کریم مدینه ام

مشهور شهرم و کرم ابراز می کنم
با یک نظر ز کار گره باز می کنم

قبل از تهجد شب آن عشق بازی ام
شهر مدینه شاهد سائل نوازی ام

همیان به دوش کوچه ام و ذره پرورم
ناز گدای شهر به یک غمزه می خرم

بانی روضه های غروب منا منم
پرچم به دوش ماتم کرببلا منم

من شاهد مصیبت عظمای عالمم
من شاهد غریبی آقای عالمم

سجاد زاده ام پسر مرد گریه ام
من آشنای غربت هم درد گریه ام

با چشم خویش واقعه ایی دیده ام عجیب
احرام بسته، قافله ایی دیده ام غریب

با حاجیان فاطمه تا همسفر شدم
از سرّ عشق بازی حق با خبر شدم

آنان به کوی نسل الهی قدم زدند
زیباترین منای خدا را رقم زدند

دیدم که آب تحفه ی نایاب می شود
کودک چگونه تشنه و بی تاب می شود

دیدم چگونه جسم جوان خرد می شود
شخصیت امام زمان خرد می شود

دور امام نیزه و شمشیر دیده ام
در گودی گلو اثر تیر دیده ام

دیدم مفاصلی که ز هم دور می شود
شاهی به ضرب نیزه ایی منحور می شود

خنجر به دست شمر به گودال می رود
زهرا کنار پیکرش از حال می رود

چکمه به پا به جانب مقتل دوید وای
روی ضریح سینه ی جدم پرید وای

این جا به بعد مهر سکوتی بر این لب است
گودال بوسه گاه خصوصی زینب است

قاسم نعمتی



#امام_باقر_علیه_السلام


ستم روزگار یادش هست
غم لیل و نهار یادش هست
دیده ی اشکبار یادش هست
آنهمه قلب زار یادش هست

روضه بی شمار یادش هست

نیمه جان بین بستر افتاده
 باز تب کرده مضطر افتاده
به لبش ذکر مادر افتاده
یاد یک جای دیگر افتاده

چادر پرغبار یادش هست

زهر کرده اثر به اعضایش
ناتوان دست و بی رمق پایش
ترک افتاده است لبهایش
العطش العطش شد آوایش

لب زخمی یار یادش هست

پیر بود و خمیده قامت بود
خانه اش کل سال هیات بود
به تنش ردی از جسارت بود
قاتلش روضه اسارت بود

لحظه های فرار یادش هست

سالها قلب بی قراری داشت
گله ها از شتر سواری داشت
با رقیه چه روزگاری داشت..
با غمش آه و گریه زاری داشت

آبله بود و خار یادش هست

همه ی عمر خود پریشان بود
یاد جدش همیشه گریان بود
آی مردم حسین عطشان بود
آبروی قبیله عریان بود

یک تن و ده سوار یادش هست

عمه هایش چقدر ترسیدند
کوچه های شلوغ را دیدند
مست ها آمدند رقصیدند
به سر روی نیزه خندیدند

زینب بی قرار یادش هست

#سید_پوریا_هاشمی



#امام_باقر_علیه السلام


از چارسالگی من اگر قدخمیده ام
حقّم دهید داغ زیادی کشیده ام
آزرده است خاطر پنجاه سال ِ من
از داغ های عمّه ی قامت خمیده ام
مویم اگر سپید شده وقت کودکی
هجده سر بریده سر نیزه دیده ام
چون جدّ خود کنار تن زخمی علی
من هم صدای هلهله ها را شنیده ام
پایین نرفته آب خوشی از گلوی من
یاد لبان اصغر ِ در خون تپیده ام
هرچند پیش عمّه نبودم به روی تل
چون او ز سینه آه غریبی کشیده ام
از وقت دیدن سر جدّم به روی نی
گویی میان مقتل خود آرمیده ام
 وقت هجوم و غارت خلخال دختران
از خیمه ای به خیمه ی دیگر دویده ام
در لحظه ی گذشتنمان بین قتلگاه
من جای اشک ،خون ز دو دیده چکیده ام
هر شب به یاد عمه و رخسار نیلی اش
با خواب زجر پست ز جایم پریده ام
مسمومم و شهید ولی چون رقیه من
دق کرده از مصائب رأس بریده ام

#علی_مهدوی_نسب
کد مطلب : 285610