سایه نشینِ رحمت شیخ الائمه ایم // حیرانِ از کرامت شیخ الائمه ایم

25 ارديبهشت 1402 ساعت 10:56

کوچه‌ای بود و دری بود و امامی روی خاک // می‌دوید آشفته‌رو ماه تمامی روی خاک // بی عمامه، بی عصا، بی‌تاب قرآن می‌دوید // چند نوبت بین کوچه ریخت جامی روی خاک


به گزارش سرویس تاریخ و حماسه عصر امروز، فردا سه شنبه 26 اردیبهشت ماه،مصادف با 25 شوال المکرم سالروز شهادت شیخ الائمه رئیس مذهب شیعه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام می باشد.

ضمن عرض تسلیت این مصیبت عظما به ساحت مقدس بقیت الله العظم حجت ابن الحسن ارواحنا فداه و عموم شیعیان، اشعار زیر را تقدیم حضورتان می نماییم:



#_شهادت_امام_صادق_ع

کشید بند طناب و تو را زمینت زد
میان کوچه تو را بی هوا زمینت زد

همین که پا شدی از جا دوباره افتادی
دوباره کینه ی آن بی خدا زمینت زد

بلند شو که دوباره جسارتی نکند
چه ها نگفت به تو، هر کجا زمینت زد

رسیده ای وسط کوچه ی بنی هاشم
صدای ناله ی خیرالنسا زمینت زد

صدای سیلی و آن گوشواره می آید
صدای سیلی او بی صدا زمینت زد

فدای گریه ی تو یا مروج العاشور
همیشه یاد غم کربلا زمینت زد

سری که گشت جدا از قفا شما را کشت
سری که رفت روی نیزه ها زمینت زد

میان شعله به یاد رقیه افتادی
کشید بند طناب و تو را زمینت زد

#وحید_محمدی



#_شهادت_امام_صادق_ع


کوچه‌ای بود و دری بود و امامی روی خاک
می‌دوید آشفته‌رو ماه تمامی روی خاک
 
بی عمامه، بی عصا، بی‌تاب قرآن می‌دوید
چند نوبت بین کوچه ریخت جامی روی خاک
 
رشته‌ی پوسیده‌ای را روی مرکب دیده‌ام
عُروَةُ الوُثقی و حبل لَاانفِصامی روی خاک...
 
می‌چکاند ابیات بر پای دری، آن نیمه‌شب
روضه‌هایی شور را با تلخ‌کامی روی خاک
 
از نجف آیینه آوردند در آغوشِ سنگ
ریخت در تعجیل‌شان وادِی السَّلامی روی خاک
 
از مدینه تا مدینه اسم‌هایی اعظم‌ست
اسم‌هایی روی نِی، چندین اسامی روی خاک
 
قبله‌ی حاجاتِ ما را بی‌نمازان می‌برند
می‌رود در دست بت ‌«بیت الحرامی» روی خاک

#مجید_لشکری



#_شهادت_امام_صادق_ع



سایه نشینِ رحمت شیخ الائمه ایم
حیرانِ از کرامت شیخ الائمه ایم

سینه به سینه لطف مدامش به ما رسید
لبریزِ از محبت شیخ الائمه ایم

از بین هرچه مذهب و دین و عقیده‌ای
ما پیروان نهضت شیخ الائمه ایم

آری اگر که خادم سلطانِ مشهدیم
مدیونِ به امامت شیخ الائمه ایم

فرموده‌است، شیعه‌ی ما از سرشت ماست
یعنی که در حمایت شیخ الائمه ایم

در عرصه‌ی قیامت و آن روزِ بی کسی
ما شامل شفاعت شیخ الائمه ایم

یک گوشه از مصیبت او قبر خاکی‌اش
در حسرتِ زیارت شیخ الائمه ایم

اما چقدر روضه‌ی او مثل مرتضاست
ما روضه‌خوانِ حضرت شیخ الائمه ایم

دستان بسته، آتش و دیوار و کوچه‌ها
گریه کنانِ غربت شیخ الائمه ایم

#علی_گلچین_پور



#_شهادت_امام_صادق_ع



دارم برای رنگِ تنت گريه می كنم
پای نفس نفس زدنت گريه می كنم

باور كنيم حرمت تو مستدام بود؟
يا بردن تو بردنِ با احترام بود؟

باور كنيم شأن تورا رَد نكرده است؟
اين بد دهانِ شهر به تو بد نكرده است؟

گرد و غبار، روی تو ای يار ريختند
روی سرِ تو از در و ديوار ريختند

هرچند بين كوچه تنت را كشيد و بُرد
دستِ كسی به روی زن و بچه ات نخورد

باران تير و نيزه نصيب تنت نشد
دست كسی مزاحم پيراهنت نشد

اين سينه ات مكان نشست كسی نشد
ديگر سر تو دست به دست كسی نشد

#علی_اکبر_لطیفیان




#_شهادت_امام_صادق_ع

آقا تو را چون حیدر کرار بردند
در پیش چشم بچه های زار بردند

تو آن همه شاگرد داری پس کجایند!
آقا چه شد آن شب تو را بی یار بردند؟

این اولین باری نبود این طور رفتید
آقا شما را این چنین بسیار بردند

وقتی شما فرزند ابراهیم هستی
قطعاً شما را از میان نار بردند

آن شب میان کوچه ها با گریه گفتی
که عمه جان را هم سرِ بازار بردند

یاد رقیه کردی آن جا که شما را
پای برهنه از میان خار بردند

این ظاهرِ درهم خودش می گوید آقا
حتماً شما را از سر اجبار بردند

سخت است اما آخرش تابوتتان را
آقا هزاران شیعه در انظار بردند

#مهدی_نظری



#_شهادت_امام_صادق_ع

قسم به نان و نمک، ذرّه‌ای مرام ندارید
نمک به سفره‌ی زخمید، التیام ندارید

آهای مردمِ مؤمن به دینِ ساختگی‌تان!
به دین‌تان سخن از یاری امام ندارید؟!

میان شهرِ زمستان کنار خانه و آتش
شمای یخ‌زده کاری جز ازدحام ندارید

خبر دهید به هارون مکّی آتشِ غم را
شما که غیرتی اندازه‌ی غلام ندارید

شکستْ حُرمتِ مویی که آیه‌های سپیدش
گواه شد که نشانی از احترام ندارید

چنان غبارِ سواران به خاکِ ظلم نشستید
چنان نشسته که دیگر سرِ قیام ندارید

آهای لشکرِ شاگردهای جنگ‌ندیده!
میان دفترتان درسِ انتقام ندارید؟!

سلاح دست گرفتید و شرحِ واقعه گفتید
شما که جز قلمِ لال در نیام ندارید

به مستحب که نشستید، واجبات قضا شد
شما که فعلِ ثوابی به جز حرام ندارید

#رضا_قاسمی



#_شهادت_امام_صادق_ع


قلبم از کینه ی دشمن چقَدَر ریخت به هم
تا که زد بر جگرم زهر شرر ریخت به هم

یاد بزمی که به پا کرد در آن شب منصور
از سر شب جگرم تا به سحر ریخت به هم

جگرم سوخته از زهر نباشد، که عدو
ناسزا داد به زهرا که جگر ریخت به هم

اثری نیست به جا جز سرم، از زهر ولی
صورت مادرم از شعله ی در ریخت به هم

خانه ام سوخت ولی سینه ای از میخ نسوخت
آن که شد بهر علی سینه سپر ریخت به هم

با لگد زد به در سوخته تا در افتاد
میوه از شاخه جدا گشت و ثمر ریخت به هم

دست بسته وسط کوچه کشاندند مرا
دیده ام از غم زینب شده تر، ریخت به هم

داغ های من و عمه چه تفاوت ها داشت
وای من عمه ام از تیر نظر ریخت به هم

می دویدم عقب مرکب و می سوخت دلم
بهر آن طفل که از پای به سر ریخت به هم

#محمود_اسدی


کد مطلب: 324181

آدرس مطلب: http://asremrooz.ir/vdcg7t9wqak9xq4.rpra.html

عصر امروز
  http://asremrooz.ir