به گزارش
سرویس تاریخ و حماسه عصر امروز؛ اربعین حسینی فرا رسید و غم و ماتم عزای حسین غلیه السلام و یاران با وفایش و اسارت خواهرش سرزمین ایران را فرا گرفته است.
ضمن تسلیت فرا رسیدن ایام حزن و ماتم آلُ الله به ساحت قدسی بقیت الله العظم ارواحناه فداه و نایب برحقش و شما خوانندگان عزیز اشعار زیر را در این ماتم عظما تقدیم نگاه خوبتان می نمایم:
#اربعین_حسینیآنکه با دست خودش پرچم ماتم را داد
بر سرِ سفره یِ خود روزیِ عالم را داد
اوّل ماه عزا اشک دو چشمـم را دید
به غلام حـرمش شال مـحـرّم را داد
سوختــم در عطشِ سوختن لبهایش...
وسط سینه زنی شاه خودش دم را داد
چه کریمانه به دادِ همه یِ دشت رسید
ساربان آمـد و انگـشتر خاتـم را داد
پیرهن داد... زِره داد... عبا داد... آخر....
سرِ خود داد و به ما روضه یِ دَرهم را داد
اربعین است ببین رو به غلامش کرده
نوکر بی سر وُ پا را به حرم آورده
بدتر از بد منم و خوب تویی تا صحنَت...
حق مرا هم با دعای مادرم آورده
زینب آمد به زیارت ... نَه شکایت امّا...
گفت ظالم چه به روز پیکرم آورده
سرِ من مثل سرِ تو سرِ بازار شکست
مردِ جنگی به غنیمت معجرم آورده
روضه یِ آب وعطش ازنَفس انداخت رباب
حرمله با خود علیِ اصغرم آورده
سرِبازار به اشکِ حرمی خندیدنـد
دخترت ناله که زد دورِ هَمی خندیدند
مجلس عیش به پا کرده و سرمست شدند
کَعبِ نِی خورد لبِ کعبه که می خندیدند
دخترت آه کشید و همگی رقصیدند
یادِ افتادن مـشک و عَلـَمی خـندیدند
نان خشکی طرف قافله ات شد پرتاب
وَ شکستند غـرورِ حـرمی خندیدنـد
آمده بود یهودی که کنـیزی بخرد
داد دردانه عدو را قسمی خندیدند...
گفت آتش به دلِ امِّ ابیها نزنید
تازیانه به تن غنچه یِ مولا نزنید
جابه جا کرده مرا روی دودستش عبّاس
می روم راه ... به پهلو و پَرم پا نزنید
داستانی شده این گیسوی خاکیِ سرم
چنگ بر موی سرِ دختر زهرا نزنید
قاتلم زخم زبان خولی و حرمله هاست
این همه طعنه به تنهایی طاها نزنید
می رسد منتقم خون اباعبــدالله
همه باشید به دنبال فرج... جا نزنید
حسین ایمانی
#اربعین_حسینینشسته ام به مزارت نه بر مزار خودم
سیاه پوشِ تو ام نه که سوگوار خودم
تو زیرِ خاکی و من خاک بر سرم ریزم
که سینه چاکی و من خاک بر سرم ریزم
نمیشناسی ام اما زِ بس که مجروحم
زِ بَس که پیر شده چهرهام زِ اندوهم
به خاکِ سرخِ تو ای تشنه آب میریزم
گُلی نمانده برایت گلاب میریزم
بگو چگونه دلت آمد از بَرَم بروی
به رویِ نیزه ولی در برابرم بروی
ببین که بعدِ تو غمگین ترین صدا شدهام
شکسته ام زِ کمر دست بر عصا شدهام
چهل شب است که از دردِ پا نمیخوابم
پُر از جراحتم و غرقِ ردِ پا شده ام
چهل شب است که دائم زِ لای لایِ رباب
کنارِ نیزهی اصغر پُر از عزا شدهام
چهل شب است که با چادری که خاکی بود
حجابِ دخترت از چشمِ بیحیا شدهام
چهل شب است که مهمانِ شامیان بودم
چهل شب است که مهمان خندهها شدهام
حکایت من و کعبِ نِی از تنم پیداست
ببین شبیهِ تو ام مثلِ بوریا شدهام
رسیدم از سفری که غمِ تو را خواندم
برای زخم علمدار روضهها خواندم
به روی نیزه مده دستِ باد گیسو را
بدین بهانه مپوشان شکاف اَبرو را
بگو به نیزهی عباس خَم شود اینجا
که دشمنت نزند دختران کم رو را
نشسته خاک اگر چه به روی مژگانت
هنوز خیره کند چشمهای آهو را
کنار ناقهی عریان و جمعِ نامحرم
بگو دوباره بگیرد رکابِ بانو را
زِ تکه روسریِ دختران تو دیدم
گره زدند به سر نیزهای سرِ او را
تو دستِ بادی و زنجیرها نمیخواهند
که بوسهای بزنم آن دو چشمِ جادو را
تو دست بادی و این سنگ های بی احساس
نمی کنند مراعات چشم کم سو را
هنوز لختهیِ خون میچکد زِ گیسویش
اگر چه حرمله بسته شکافِ اَبرو را
شکستهتر زِ همیشه کنارت آمده ام
برای دیدنِ سنگِ مزارت آمده ام
مرا ببخش که بی غنچهات سفر کردم
که یاس بُردهام اما بنفشه آوردم
پس از تو چشمِ کبودم پِیِ سرت میگشت
پس از تو غم همهجا گِردِ خواهرت میگشت
چه خوب شد پِیِ ما باز حرمله نیامده است
وگرنه باز به دنبالِ اصغرت میگشت
چه خوب شد که نیامد وگرنه نیزهی او
به سینهی تو پِیِ طفلِ پَرپَرَت میگشت
حسن لطفی
#اربعین_حسینییک اربعین دچارِ فراقم دچار تو
یک اربعین دویدهام و زخم دیدهام
دنبالِ نالههای یتیمانِ زارِ تو
یک اربعین بجای همه سنگ خوردهام
یک اربعین شده بدنم داغدارِ تو
یک اربعین به گریهی من خنده کردهاند
لبهای قاتلانِ تو و نیزه دارِ تو
مثلِ رُباب مثلِ همه تار تر شده
چشمان خستهی منِ چشم انتظارِ تو
روز تولدم که زدم خنده بر لبت
باور نداشتم که شوم سوگوار تو
با تیغ و تیر و دشنه تو را بوریا کنند
با سنگ و تازیانه مرا داغدارِ تو
یادم نمیرود به لبت آب آب بود
یادم نمیرود بدنِ نیزه زار تو
مانده صدای حرمله در گوشِ من هنوز
وقتی که نیزه زد به سرِ شیرخوار تو
حالا سرت کجاست که بالای سر روم؟
گریَم برایِ زخمِ تنِ بی شمار تو
من نذر کردهام که بخوانم در علقمه
صد فاتحه برای یَلِ تکسوار تو
یک مُشت خاک رویِ تو و من دعا کنان
شاید شوم نشانِ تو – سنگ مزار تو
شعر رضا نصابی
#اربعین_حسینیزجابرخیزحسین جانم که مهمان
برایت آمده از شام ویران
ز جا برخیز و.کن مهمان نوازی
که آمد خواهر ت با سر فرازی
زجا برخیز تو ای سالار زینب
عزیزان را رسیده جان برلب
الا ای همسفر بر خیز و بنگر
سفید موی سیاهم شد برادر
الا ای لالۂ در خون تپیده
ز داغت قامت زینب خمیده
الا ا ی باغبان گلشن دین
زخون گلهای توخوش گشته رنگین
نظا ره کن عزیز جان زهرا
تماشایی شده این کوه و صحرا
نگردد تا که خواهر همدم تو
نگیرد این دل آرام از غم تو
شاعر: مرحوم حاج #احمد_آرونی(آرام دل)
#اربعین_حسینیدر این دل شکسته به غیر از شراره نیست
همراه من به جز ، جگر پاره پاره نیست
..
می ریزد از دو چشم ترم ، اشک بی کسی
دیگر به آسمان دلم ، یک ستاره نیست
..
خون خدا ! تو مرگ مرا از خدا بخواه
(در کار خیر ، حاجت هیچ استخاره نیست)
..
دریای غم ، گرفته رهم را ز چار سو
بر هر طرف که دیده گشایم ، کناره نیست
..
تاب و توان نمانده که گویم چه ها گذشت
تاب سخن کجا؟ که توان اشاره کرد
..
ای گوشوار عرش ، ز جا خیز و خود ببین
بر گوش دختران تو ، یک گوشواره نیست
..
یک جرعه آب خورده رباب و هزار حیف
شیر آمده به سینه ، ولی شیرخواره نیست
..
با اشک دیده ، غسل زیارت نموده ام
خوشتر ز قتلگاه تو ، دار الزّیاره نیست
..
با این سکوت خود ، به خدا می کشی مرا
با من سخن بگو ، دلم از سنگ خاره نیست
..سید محسن حسینی