توصيه به ديگران
۰
شنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۳ ساعت ۱۶:۳۹
سخت است دختر باشی وماتم ببینی // منزل به منزل در اسیری غم ببینی
عمه جانم نیمه شب آهنگ هجران میکنم // چون پدر را کنج این ویرانه مهمان میکنم // با صدای نالهٔ جانسوز خود در این میان // خواب این درباریان را من پریشان میکنم
سخت است دختر باشی وماتم ببینی // منزل به منزل در اسیری غم ببینی
Share/Save/Bookmark
به گزارش سرویس تاریخ و حماسه عصر امروز؛ پنجم صفرالمعظم، مصادف است با سالروز شهادت دردانه سه ساله حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام، رقیه خاتون سلام الله علیها.

ضمن تسلیت این ایام به محضر مقدس بقیت الله العظم ارواحنا فداه و نایب بر حقش و شما خوانندگان عزیز اشعار زیر را تقدیم شما می نماییم:



#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها



بعدِ دوری از تو تنها گریه شد کارم پدر
روضه ی بی وقفه ام ، در حال تکرارم پدر

من چه شب‌هایی که پای نیزه‌ات خوابم نبرد
پس خیالت تخت ، امشب با تو بیدارم پدر

می توانی سر روی پاهام بگذاری خودت؟
نا ندارم تا تو را از طَشت بردارم پدر

تک‌تک آمار زخم صورتت دست من است
این چنین آموختم تا خوب بشمارم پدر!

این اواخر راه می افتم شبیه مادرت
هر زمان پا می شوم دنبال دیوارم پدر

گوشوارم باعث این گوش‌های پاره شد
تا ابد از هرچه زیور هست..،بیزارم پدر

عاشق بازار رفتن با تو بودم، نه سنان...
تو ندیدی با چه وضعی بُرده بازارم پدر

زجر می خوابید و پا می شد..،کتک می زد مرا
هیچ تفریحی ندارد غیر آزارم پدر

من فقط یک خُرده جا خوردم ، زبانم کُند نیست
آه! کُلِّ شام می خندد به گفتارم پدر

من کجا ، عمّه کجا ، بزم حرامِ مِی کجا...
رنگِ چوب خیزران شد رنگِ رخسارم پدر

ناگهان بحثِ کنیزی شد ، سکینه آب شد...
حرف خود را قطع خواهم کرد ، ناچارم پدر!
▪️
جان هرکس دوست داری با خودت من را ببر
راحتم کن از خیال اینکه سربارم پدر

#بردیا_محمدی







#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها

 

طفلی که بار محنت ایّام برده بود
در عین خردسالگی‌اش سالخورده بود

چون غنچه‌ای که در وسط آتش اوفتد
اعضای پیکرش همه در هم فشرده بود

سر زخم و شانه زخم و کمر زخم و چهره زخم
از زخم ها تمام وجودش فسرده بود

از بس که زخم داشت، شبانگاه وقت خواب
جای ستاره زخم تنش را شمرده بود

بر صورتش که برده شباهت به فاطمه
ردّی کبود داشت! مگر ارث برده بود؟

مُردم ازین مصیبت و جا داشت حین غسل
غساله گر ز غصه‌ی آن طفل مُرده بود

دانی چه بود علت جان دادنش "یتیم"
وقتی به سینه، راس پدر را فشرده بود...

... می‌خواست بر لبان پدر بوسه بسپرد
جان را به جای بوسه بر آن لب سپرده بود

ارزان لبانِ‌تشنه مپندار بوسه زد!
بوسیدنش به قیمتِ جان، آب خورده بود

🔸شاعر: #مرتضی_جام_آبادی







#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها



احوال من که جای شرح و بیان ندارد
از آن رقیه دیگر طفلت نشان ندارد

بعد از تو مبتلاییم پیری زودرس را
این کاروان پدر جان دیگر جوان ندارد

مهمانی تو در شام شب سرد و روز گرم است
این خانه هیچ سقفی جز آسمان ندارد

بوی غذا می آید خیلی گرسنه هستم
این شهر لامروت یک مهربان ندارد

ما پیش پات خوردیم از دستشان کتک را
با رفتن تو دیگر این سفره نان ندارد

بابا ببخش انقدر از دست من میفتی
باید تورا بگیرم دستم توان ندارد

شیرین زبانی ام نیز با گوشواره ام رفت
لکنت گرفته دختت، دیگر زبان ندارد

خون‌مردگی دستم از تنگی النگوست
این زخم ارتباطی با ریسمان ندارد

در حال جستجوی انگشتر تو هستم
غمگین نشو رقیه قد کمان ندارد

جز کاسه ای پر از خون در چهره‌ات نمانده
انگار صورت تو اصلا دهان ندارد

باید تقاص خود را از خیزران بگیرم
من را نبوس امشب؛ لبهات جان ندارد

🔸شاعر: #سید_محسن_حسینی






#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها



ای‌سر فدای گیسوانت، ابروانت
می‌بوسم‌ امشب خشکی دور لبانت

صافی مویم، صافی ریش تو بابا
پیچیده‌ شد در پنجه‌های دشمنانت

موهای مشکی تو را جوگندمی کرد
خاکستری که مانده لای گیسوانت

بابا تو از بالای نی، از آن بلندی
دیدی اسیری زنان و دخترانت؟!

بعد از نواز‌ش‌های تو شد قسمت من
دستان زجر و خنده‌ی شمر و سنانت

این دشمنان پست‌تر از چارپایان
خیلی شکستند استخوانم، استخوانت

با چشم کم‌سویی که دارم لمس کردم
پاره شده با ضربه‌ی دشنه رگانت

وقتی یزید خیره‌سر از روی مستی
با خیزران می‌زد به دندان ‌و دهانت

جاخورد پشت خواهرت آن دختر تو
لکنت گرفت این دختر شیرین‌زبانت

🔸شاعر: #امیر_عظیمی






#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها


عمه جانم نیمه شب آهنگ هجران میکنم
چون پدر را کنج این ویرانه مهمان میکنم

با صدای نالهٔ جانسوز خود در این میان
خواب این درباریان را من پریشان میکنم

اشـک می ریزم بـه یاد قـتـلگـاه کربــلا
همره خود کاروان را بس شتابان میکنم

روضه میخانم برای اکـبـر گـلگـون بـدن
اهل این ویرانه را با ناله همخوان میکنم

این خرابه میشود میدان جـنـگم با یزید
هم رباب و هم سکینه شیرمیدان میکنم

جنگ نرمی بر علیه ظالمان بـر پـا کنم
اشک های بی امانم نـذرجانان میکنم


اقـتدا بر اصـغـر شش ماههٔ خونین گـلو
جان خود را بر امام خویش قربان میکنم

بس که زیبا حاج علی انسانی ما میسرود
در ادامه بیتی از آن را نمایان می کنم

کُنج ویران با سپاه اشک و آه خویشتن
کاخ ظلم خصم را با خاک یکسان میکنم

یادم آمد آیـه های  اَلّذیٖ یَدعُ الیـَتـیـم
مَخلص این شعر راختم به قرآن میکنم

#سید_محسن_نصرالهی







#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها



سخت است دختر باشی وماتم ببینی
منزل به منزل در اسیری غم ببینی

از خواب برخیزی بجای ناز بابا
گیسوی خودرا دست نامَحرَم ببینی

آن چادری که سالها محکم گرفتی
در دست ِ این وآن چنان پرچم ببینی

گفتم نزن ،لج کرد،تازه ناسزا گفت:
فریاد زد بدتر از این را هم ببینی

خورده کسی تا حال سیلیِّ دودستی
تا چند ساعت چهره را مُبهَم ببینی

یک دختر شامی به همبازیِ خود گفت :
دختر شده تاحال، قامت خم ببینی

گفت آن یکی، پیشش نرو از خارجی هاست
باید که مویش را چنین در هم ببینی

امشب سرت را می کشانم تا خرابه
از نِی، نه ، از نزدیک احوالم ببینی

ای سربریده من بغل می خواهم امشب
اصلاً دلت آمد که من را کم ببینی

یا چشم من تار است یا تغییر کردی
چشمان خود واکن که من را هم ببینی

موی بلندی داشتم با معجرم سوخت
یک فاطمیه غم در این چشمم ببینی

عمه نبود امروز می رفتم کنیزی
جای تو خالی بود که ترسم ببینی


#قاسم_نعمتی
کد مطلب : 338278