به گزارش عصرامروز، صدای چکمههای دو هزار نیروی نظامی قزاق، سکوت نیمه شبِ دروازههای غربی تهران را در هم شکست؛ نیروهای ژاندارمری و پلیس، بنابر آنچه از قبل به آنها حکم شده بود، کمترین مقاومت را از خود بروز دادند؛ احمدشاه مضطرب بود؛ گمان میکرد تخت طاووسش از کف رفته و باید عنقریب جلای سلطنت کند. رهبران لشکر قزاق، به دیدارش رفتند و او را از مصونیت جان و مال شاهی، اطمینان دادند. داریم از نیمههای شب سوم حوت (یعنی اسفند) سال ۱۲۹۹ سخن میگوییم؛ شامگاهی رمزآلود با بوی تند کودتا! کودتایی که در پی خود، نطفه صعود رضاخان از پلکان قدرت تا هنگامه جلوسش بر تخت پادشاهی در اردیبهشتماه سال۱۳۰۵ را منعقد کرد. برای فهم هر چه بهتر چرایی وقوع کودتای سوم اسفند، در ادامه خواندن گزارش رونامه «صبح نو» را به شما پیشنهاد میکنیم.
ایران، پیش از کودتا
مشروطهخواهی که فرمانش، در مردادماه سال۱۲۸۵ شمسی، به دست مظفرالدین شاه قاجار امضا شد، دو هدف عمده داشت؛ اول «زدودن استبداد از چهره نظام سیاسی» و دوم «تکوین بوروکراسی اداری و آموزشی منضبط». ناسیونالیستهای متجدد و حتی نیروهای سیاسی محافظهکار، به خیال تبدیل شدن ایران به کشوری مدرن و قانونمند که قدرت نامشروط در آن جایی ندارد، به خیل عظیم مشتاقان مشروطیت پیوستند، لیکن آنچه بعدها به بار آمد، با نیت ابتدایی آنها فاصلهای بعید داشت. بیقانونی، بیثباتی، قتل، غارت، هرجومرج و راهزنی به حدی در مرکز و در ولایات، بالا گرفته بود که مردم عوام، در کوچه و بازار، برای توصیف این وضعیت اسفبار، با مطایبه میگفتند: «دوباره مشروطه شده!»
تنازع مرامی و اندیشهای، میان دو جناح «دموکرات» و «اعتدال» در مجلس دوم شورای ملی و تصفیههای ارعابآلودِ مترتب از آن (مانند کشتهشدن سیدعبدالله بهبهانی در سال۱۲۸۹)، انحلال پیدرپی مجالس قانونگذاری و نهایتاً بروز جنگ جهانی اول و درغلتیدن ایران به ورطه تجزیه احتمالی، همگی بر احوالات رقتبار کشور افزود. در این حال و روز، حسن وقوق (وثوقالدوله) با حمایت محافل انگلیسیِ مستقر در ایران، در سال۱۲۹۷ بر کرسی رییسالوزرایی تکیه زد.
پس از اتمام جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی، بریتانیا و فرانسه، طی معاهده «سایکس-پیکو» طرح قیمومت کشورهای جداشده از این امپراتوری را درانداختند. بر اساس این معاهده، عراق و اردن، سهم بریتانیا و مناطق دیگری مانند سوریه و لبنان، سهم جمهوری فرانسه شدند. انگلیسیها که از «انقلاب اکتبرِ» بلشویکها به وحشت افتاده و خواستار ایرانی باثبات جهت حفظ منافعشان در مرزهای بینالنهرین و هندوستان بودند، مسأله تحتالحمایگی ایران را نیز بهطور ویژه پیش کشیدند. البته در دولت بریتانیا، برداشتها از تحتالحمایگی متفاوت بود؛ مثلاً وزارتخانههای هند، دارایی و جنگ، جملگی، «تحتالحمایگی مطلقِ» ایران را نشدنی و البته مغایر با منافع بریتانیا تلقی کردند، در حالیکه وزارت خارجه و در رأس آن «لُرد کِرزِن» خواستار فرمانبرداری تمام و کمال ایران از سیاستهای این کشور بود. درنهایت، تز جناح وزارت خارجه دست بالاتر را یافت.
با دخالت و نقشآفرینی حسن وثوق، رییسالوزرا، نصرتالدوله فیروز، وزیر امور خارجه و «سِر پرسی کاکس» وزیر مختار بریتانیا، قرارداد تحتالحمایگی در مردادماه سال۱۲۹۸ (اوت ۱۹۱۹) میان ایران و انگلیس به امضا رسید. درز این قراردادِ پنهانی که در سکوت خبری امضا شد، کبریتی شد در انبار باروت. مخالفت شدید تودهها و قاطبه نخبگان که ۱۹۱۹ را مفری برای نابودی استقلال کشور میدانستند، فشار محافل فرانسوی، آمریکایی و بلشویکی (شوروی) علیه این قرارداد و نیز خلأ حضور مجلسی که بتواند، آغاز به کار این قرارداد را تصویب کند، همگی باعث شدند تا معاهده مزبور تا مدتها مسکوت بماند؛ همچنین، مصیبتهای ناشی از حمله بلشویکها به انزلی در اردیبشهتماه سال۱۲۹۹ و ظهور جمهوری سوسیالیستی شوروی در گیلان و قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز، بر دستاندازهای پیشروی اجراییشدن این قرارداد اضافه کرد.
در اندیشه حکومت مقتدر نظامی
شکست در اجراییشدن قرارداد اوت ۱۹۱۹، هراس از نفوذ گفتمان انقلابی «لنین» در میان ایرانیان و حفظ منافع در بینالنهرین و هندوستان، موجب شد تا برخی افسران و دیپلماتهای انگلیسیِ مقیم ایران -که ژنرال «آیرونساید» فرمانده نیروهای انگلیسی شمال ایران (نُرپِرفورس) مهمترین آنها بود- ایده تشکیل حکومت مقتدر نظامی را مطرح کنند؛ البته در این ایده، استقرار حکومت میلیتاری، منافاتی با حضور سلسله قاجاریه نداشت. برای این منظور، آیرونساید با کمک کلنل «هِیگ» و کلنل «اسمایس» صاحبمنصبان نظامی انگلیسی در ایران، مقدمات کودتا را طراحی کردند. آنطور که به نظر میرسد، ایده انگلیسیهای مستقر در ایران، با شخص «لرز کرزن» وزیر خارجه بریتانیا هماهنگشده نبوده و کرزن حتی برای رهبری کودتا، به جای امثال سیدضیا و رضاخان، روی افرادی نظیر «نصرتالدوله فیروز» تأکید داشت؛ حتی گفته میشود که کرزن، در اندیشه ساقطکردن خاندان قجر و بر تخت نشاندن دودمان فرمانفرما (پدر نصرتالدوله فیروز) بوده است.
کمیته آهن؛ جرثومه کودتا
برای اینکه بفهمیم، افرادی نظیر سیدضیاءالدین طباطبایی، روزنامهنگارِ هوادار قرارداد ۱۹۱۹، ماژور (معادل سرگرد) مسعودخان کیهان یا کلنل کاظمخان سیاح، چطور و چگونه در مسیر اجراییشدن طرح کودتای سوم حوت قرار گرفتند، شاید لازم باشد به پیشینه سازمانی، تحت عنوان «کمیته آهن»، اشارتی کوتاه داشته باشیم. در حدفاصل پاییز و زمستان سال۱۲۹۶ هجری شمسی (سه سال پیش از وقوع کودتا) سازمانی به نام «کمیته آهن» در اصفهان با حمایت کنسولگری انگلیس و دخالت کلنل «هِیگ» تأسیس شد. البته اطلاعات موثقی از سازوکار تشکیلاتی و اهداف این کمیته در دسترس نیست؛ اما بنابر آنچه یحیی دولتآبادی، روشنفکر اواخر دوران قاجار و ابتدای پهلوی اول گفته، قرار بوده این کمیته، نطفه تشکیلاتی یک جنبش و برنامه سیاسی جدید باشد!
جالب است که این کمیته، پس از قرارداد ۱۹۱۹، به تهران انتقال یافت و جلساتش را در منزل سیدضیاء واقع در روستای «زرگنده» ادامه داد. سیدضیاء بعدها درباره نقش این کمیته که افرادی نظیر محمود جم (نخستوزیر دوران سلطنت رضاشاه)، نصرت فیروز، مسعود کیهان، کاظم سیاح و رضاخان میرپنج (معادل سرتیپ) در آن عضو بودند، گفت: «اگر کمیته آهن و رفقای آن نبودند، کودتا موفق نمیشد. کمیته آهن یک شاخه نظامی داشت که قرار بود در صورت شکست کودتا، مستقلاً عمل کند و با ترورهای پیدرپی از طریق ایجاد وحشت، حکومت را در دست بگیرد.»
طرح کودتا
هرجومرج و بیقاعدگی، ایرانِ در آستانه کودتا را در خود بلعیده بود. وضعیت روانی احمدشاه بغرنج مینمود؛ او قصد داشت، از ترس حمله روسها به تهران، پایتخت را به اصفهان یا به شیراز منتقل و خودش در صورت لزوم، برای مدتی به اروپا سفر کند؛ اما با توصیه انگلیسیها، موقتاً از نیت خود بازگشت. در این شرایط خوفآمیز، ژنرال «آیرونساید» و «هرمن نورمن» وزیر مختار بریتانیا (جانشین کاکس) در تاریخ ۲۷ بهمنماه (۶ روز پیش از کودتا) به حضور احمدشاه رسیدند تا برای رفع وضعیت آشوبناک پایتخت، نسخه خود را ارائه کنند؛ نسخهای که با دست رد احمدشاه مواجه شد.
پیشنهاد از این قرار بود که احمدشاه، بخشی از قدرت خود را به رضاخان بدهد تا او در جایگاه «حاکم نظامی کشور» بتواند همراه لشکر قزاق تحت امرش، از قزوین به تهران آمده و امنیت را برقرار سازد. پس از این دیدار سه نفره، آیرونساید، طرح مذاکره مستقیم با «سردار همایون» فرمانده اسمی قزاقها (بدون اطلاع شاه) جهت اخذ دستور از وی برای اعزام دو هزار نفر نیروی قزاق، از قزوین به تهران را با نورمن در میان گذاشت؛ نورمن با این پیشنهاد مخالفت کرد؛ اما آیرونساید با همراهی هیگ و اسمایس، فکر بکرش را عملیاتی ساخت. روز ۲۸ بهمن (فردای دیدار آیرونساید و نورمن با احمدشاه) قزاقها بدون اطلاع شاه و حتی خود نورمن، به فرماندهی نظامی رضاخان و رهبری سیدضیا، به قصد کودتا به تهران گسیل شدند.
گل سرسبدی به نام رضاخان
پیش از حرکت قزاقها به سمت تهران، سیدضیا و بقیه رهبران کودتا، قصد داشتند تا فرماندهی میدانی لشکر را به امیر موثق (بعدها سپهبد محمد نخجوان) بسپارند؛ اما وقتی با استنکاف او روبهرو شدند، به سراغ رضاخان رفتند؛ هر چند رتبه نظامی رضاخان پایینتر از سردار همایون بود. آیرونساید که پس از اعمال فشار برای اخراج استاروسِلسکی (فرمانده قزاقها که احمدشاه طرفدارش بود) از ایران در آبانماه سال۱۲۹۹ و انتصاب مهره متبوع خود یعنی سردار همایون به جای او، رسماً فرماندهیِ قشون قزاق را بهعهده داشت، درباره رضاخان میگوید: «فرمانده قزاقها (سردار همایون) موجود حقیر و بیخاصیتی است؛ گل سرسبد، رضاخان است. کلنل رضاخان که من از قبل از او خوشم میآمد. اسمایس هم میگوید مرد خوبی است.»
هر چند سیدضیا در دهه چهل شمسی در گفتوگوی مفصلی با «صدرالدین الهی» روزنامهنگار، با طرح این ادعا که رضاخان از کودتا بیخبر و با محافل انگلیسی هم غریب بود، بیان میکند که «رضا اصلاً روحش هم از کودتا خبر نداشت؛ فکر نمیکرد میخواهد قدرت را به دست بگیرد؛ سعی اصلیام این بود که وحشت او از نافرمانی و عصیان علیه شاه را از بین ببرم؛ دائم به او میگفتم که شاه در تهران محصور آدمهای بیحمیتی است که ما باید برویم و او را نجات بدهیم.»، اما وقتی به خاطرات «اردشیرجی»، بنیانگذار فراماسونری در ایران و پدر شاپورجی، جاسوس سرویس اطلاعاتی بریتانیا در عصر پهلوی دوم، رجوع میکنیم، چیزی خلاف ادعای سیدضیا دستگیرمان میشود.
اردشیرجی در خاطرات خود با اشاره به نخستین دیدارش با رضاخان در مهرماه سال۱۲۹۶ (مصادف با انقلاب بلشویکها در روسیه و چند ماه پیش از راهاندازی کمیته آهن در اصفهان) مینویسد: «در اکتبر سال۱۹۱۷ بود که حوادث روزگار مرا با رضاخان آشنا کرد و نخستین دیدار ما فرسنگها دور از پایتخت و در آبادی کوچکی در کنار جاده پیربازار بین رشت و طالش صورت گرفت. درباره رضاخان چکیده آنچه به من داده شده بود در کلمات بیباک، تودار و مصمم خلاصه میشد و همچنین اضافه شده بود که افراد و صاحبمنصبان ایرانی از او حرفشنوی دارند. ملاقاتهای بعدی من با رضاخان در نقاط مختلف و پس از متجاوز از یک سال بیشتر، در قزوین و طهران صورت میگرفت. سؤالات رضاخان از من، میرساند که مایل است از اصول مملکتداری آگاه شود. هر چه بیشتر او را میدیدم، برایم روشنتر میشد که رضاخان، مرد سرنوشت است.» اردشیرجی با اشاره به اخراج «استاروسلسکی» و آغاز همکاری خود با «آیرونساید» تأکید میکند: «به دستور وزارت جنگ در لندن، همکاری نزدیک ژنرال آیرونساید و من آغاز گردید. من برای نظرات رضاخان درباره نیروی قزاق اعتبار فراوانی قائل بودم و سرانجام او را به آیرونساید معرفی کردم. آیرونساید همان خصالی را در رضاخان میدید که من دیده بودم و هر دو برای این مرد احترام زیادی قائل بودیم.»
کابینه سیاه
یک روز پس از ورود نیروهای قزاق به تهران (۳اسفند)، سیدضیا با حکم احمدشاه رییسالوزرا شد و بیشتر اعضای کابینه خود (معروف به کابینه سیاه) را از «کمیته آهن» انتخاب کرد. همانطور که عرض شد، کِرزِن که خواستار قدرتگیری چهرههایی مانند نصرت فیروز بود، اما میدید او و دیگران اکنون در زندان سیدضیاء به سر میبرند، بر خلاف سفارت بریتانیا در تهران، میانه چندان خوبی با سیدضیا پیدا نکرد و از طرفی، الغای قرارداد ۱۹۱۹ و امضای معاهده با شوروی نیز موجب تشدید تنفرش از رییسالوزرای جدید ایران شده بود؛ این را هم باید گفت که کرزن، پیش از قدرتیابی کودتاچیان، به طور غیررسمی، قرارداد ۱۹۱۹ را از حیز انتفاع ساقط کرده و لغو رسمی آن از سوی سیدضیا، نه حرکتی در تقابل با منافع بریتانیا که در واقع نوعی شوآف وطنپرستانه برای جلب رضایت مردم و نخبگان بود.
عدم حمایت دولت بریتانیا از کابینه سیاه، منجر به تضعیف جایگاه سیدضیا شد. در این شرایط، رضاخان با سوءاستفاده از موقعیت، ضمن نزدیککردن خود به مراکز قدرت، از جمله محافل انگلیسی و شخص احمدشاه، یکییکی پلههای قدرت را پشت سر گذاشت. ابتدا از سردار سپهی به وزارت جنگ رسید و پس از دو سال، نخستوزیر ایران شد و نهایتاً در اردیبهشتماه سال۱۳۰۵ بر تخت پادشاهیِ حکومت تازهتأسیس پهلوی تکیه زد. اما سیدضیا پس از سه ماه حکومت، در نیمه نخست خردادماه۱۳۰۰ سقوط کرد و پس از آن، ایران را به مقصد «بغداد» ترک کرد و تا فرار رضاخان از ایران، در شهریور۱۳۲۰، به کشور بازنگشت.