۱
توصيه به ديگران
۰
جمعه ۱۰ مهر ۱۳۹۴ ساعت ۰۹:۰۰
روز زیاد خواهی از خداوند!
حضرت رضا علیه السلام فرمود:هرکس در روز عیدغدیر به دیدار مومنی برود،خداوند به قبراو هفتاد نور وارد می کند،قبرش را وسعت می بخشد،وهر روز هفتاد هزار فرشته قبرش را زیارت کرده و او رابه بهشت بشارت می دهند.
Share/Save/Bookmark
به گزارش عصر امروز : 

1_حضرت رضا علیه السلام فرمود: هرکس در روز عیدغدیر، مومنی را اطعام کند،گویا همه انبیاء و صدیقین را اطعام داده است .1

 
۲_حضرت صادق علیه‌السلام فرمود:یک درهم انفاق در روز غدیر،برابر با یک میلیون درهم(در زمان های دیگر)است.2

 
۳_حضرت رضا علیه السلام فرمود:هرکس در روز عیدغدیر به دیدار مومنی برود،خداوند به قبراو هفتاد نور وارد می کند،قبرش را وسعت می بخشد،وهر روز هفتاد هزار فرشته قبرش را زیارت کرده و او رابه بهشت بشارت می دهند.3

 
۴-امام صادق علیه السلام فرمود:عید غدیر، بزرگترین عید خداوند متعال است.4

 
۵_امام صادق علیه السلام فرمود:روزه روز غدیرخم با روزه عمر دنیا برابری می کند،ونزد خداوند معادل صدهزار حج و صد هزار عمره است.5

 
۶_امام رضا علیه السلام فرمود:روز غدیر، روز ترک گناهان کبیره ودیگر گناهان(صغیره) است.6

 
۷_امام رضا علیه السلام فرمود:روز غدیر، روز زیاده خواهی از خداوند است.7

 

۸_امام صادق علیه السلام فرمود:برای جمعی از دوستان وشیعیانش که نزد وی بودند،فرمود:در روز غدیر،جهت بزرگداشت این روز،به برادران ایمانیت بسیار نیکی کن ونیازهای آنان را برآورده ساز.8

 
۹_احمدبن محمد گفت:در مجلس حضرت رضاعلیه السلام بودیم درحالی که آن مجلس از خانواده حضرتش پر بود ودرباره روز غدیر گفتگو می کردند.پس حضرت رضا علیه السلام (به من)فرمود:در این روز هر مرد و زن مومنی را شاد کن.9

 
۱۰_امام صادق علیه السلام درحضور جمعی از دوستان و شیعیان خویش فرمود:هنگامی که صبح روز غدیر شد مومن باید تمیز ترین وفاخرترین لباسهایش را پوشیده وخود رادر حدتوانائیش معطر سازد.10

 
۱۱_امام رضاعلیه السلام فرمود:روز غدیر، روزی است که دعا درآن مستجاب می گردد.11

 
۱۲_امام رضا علیه السلام فرمود :روز غدیر، روز زدودن اندوه و روز برطرف شدن غم هاست.12

 
۱۳_امام صادق علیه السلام فرمود :شاید گمان می کنی که خداوند،روزی را آفریده که حرمت آن از روز غدیر،عظیم تر باشد؟نه به خدا سوگند، نه به خدا سوگند، نه به خدا سوگند .13

 
۱۴_امام رضا علیه السلام فرمود:مثل مومنین در قبول ولایت امیرالمومنین علیه السلام در روز غدیر خم، مثل فرشتگان درسجده بر حضرت آدم علیه السلام است،ومثل کسانی که در روز غدیر از ولایت امیرالمومنین علیه السلام سر باز زدند،مثل شیطان است.14

 
15امیرالمومنین سلام الله علیه فرمودند: 

 أَنَا صَلَاةُ الْمُؤْمِنِ، 

 أَنَا حَيَّ عَلَى الصَّلَاةِ، 

 أَنَا حَيَّ عَلَى الْفَلَاحِ، 

 أَنَا حَيَّ عَلَىٰ خَيْرِ الْعَمَل. 

حقیقت و باطن نماز مؤمن، تبعیّت محض از ولایت من است، 

منظور از 'بشتابید بسوی نماز'، شتاب در امر پذیرش و متابعت من (ولیّ الله الاعظم علیه السلام) است، مراد از بشتابید بسوی فَلَاحِ، شتاب بسوی ولایت من است، 

بشتابید بسوی خَیِر الْعَمَلِ، یعنی هر عمل خیری، تنها در ذیل ولایت اهل البیت (علیهم السلام) مقبول است. 

 
حضرت فاطمه (س) فرمودند : همانا خوشبخت حقيقي كسي است كه علي عليه السلام را دوست بدارد .

 
پی نوشت:1- اقبال الاعمال ،ص۷۷۸.

2-وسائل الشیعه ج۹۷،ص۱۱۷.

۳-اقبال الاعمال، ص۷۷۸.

4-بحارالأنوار، ج۹۸،ص۳۰۳.

5-وسائل الشيعه،ج۳،ص۳۳۸.

6-اقبال الاعمال، ص۷۷۸. 

7-اقبال الاعمال ص۷۷۸. 

8-بحار الأنوار، ج۹۸،ص۳۰۲. 

9-تهذیب الاحکام، ج۶،ص۲۴. 

10-بحار الأنوار، ج۹۸،ص۳۰۱ .

11-اقبال الاعمال، ص۷۷۸. 

12-اقبال الاعمال، ص۷۷۸. 

13-بحارالأنوار، ج۹۸،ص۳۰۳. 

14-اقبال الاعمال، ص۷۷۸. 

15-مجمع الزوائد علامه هيثمي ، ج ۹ ، ص ۱۳۲ .
مرجع : افکار
کد مطلب : 135777
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۴-۰۷-۱۰ ۱۱:۴۸:۲۶
بسم ربَّ العشق، ربِّ مِهر و ماه - یوسفِ گُم گشته می‌آید زِ راه
به مناسبت فرارسیدن عید غدیر خُم ، مثنویِ عاشقانۀِ «شورِ شرابِ عاشقی» تقدیم به تمامیِ عاشقان امام عارفان، علی علیه‌السلام
گوشه نشینِ خلوتِ، چشمِ خُمارِ لَم‌یَزل - می کِشَد از لبِ علی، در خُمِ عاشقی عسل
پُرشده خُم زِ بادۀِ، لعلِ لبِ علی نِشان - قوم وِلا رود بَسی، بر سَرِ باده جانِشان
می‌رسد از مِنا زِ غم، پیرِ دیارِ عاشقی - در سَحَرِ نگاهِ او، سر زده صبحِ صادقی
آمده دورِ غم به سَر، تا شب او شود سَحَر - قصدِ سپیده کرده آن، فاطمه را به غم سِپَر
چشم و چراغِ فاطمه، نرگسِ باغ ِفاطمه - بسته به ناقه خون‌جگر، بارِ فراقِ فاطمه
آیه به آیه عاشقی، دستِ نبی نوشته خَط - این سفرِ درازِ او، می‌رسد آخَر عاقبت
آمده تا وداعِ غم، با دلِ لاله‌ها کند - از غم و دردِ فاطمه، شِکوِه به ناله‌ها کند
آمده تا که بَر علی، حُکم ولایتش دهد - فاطمه را ز عشق او، رنجِ بغایتش دهد
گرچه به عینه داند او، قوم سقیفه را به سَر - حق ز علی بگیرد و، فاطمه را کُشَد به در
آمده پیرِ عاشقی، زنده غدیرِ خُم کند - تا که نه بعد از او کسی، ره به شریعه گُم کند
تا بنهد ز خود به‌جا، باده و ساغر و سبو - باده به عاشقان دهد، چشم علی ز بعد از او
بُرده دل از خدا رُخَش، او به طریقِ دلبری - کُشته به تیغ ابرویش، حور و ملک زِ بربری
بسته به سَر سپیده وُش، زُلفِ تر از پیمبری - آمده تا که خُم کند، پر زِ شرابِ حیدری
تا که بنا کند به خُم، دولتِ عشقِ حیدری - می‌رسد از ره فلَق، خَتمِ رهِ پِیمبَری
مه به دوپاره می‌رسد، او به اشاره می‌رسد - بوسه زنان به مقدَمش، قومِ ستاره می‌رسد
زلفِ دو تا به سَر مَهی، عِطرِ خوشِ سحرگه‌ی - حکم سپیده می‌زند، بَهرِ علی شهنشهی
شورِ شرابِ عاشقی، در سَرِ لاله می‌رود - در طلبِ غدیرِ خُم، دل به حواله می‌رود
عطرِ نسیمِ عاشقی، کرده جهان دوباره پُر - پَر ز فرشته‌ها نِگر، بارِ جهازِ هر شُتر
در طلبِ لقایِ او، حور و ملک ستیزه جو - بارِ شِکَر بریزد از، لعلِ علی به گفت‌وگو
شَه بنشسته کَج کُلَه، او که کند دوپاره مَه - در پی او ز عاشقی، فوجِ مَلَک فِتاده رَه
می‌شِکند سَر از خُم او، باده دهد به مردم او قوم سپیده را کند، مِهر علی تَحَکُّم او
غنچه حجاب تن دَرَد، در تبِ اشتیاقِ او - لاله به کربلا زند، سَر ز شُکوهِ باغِ او
سرو و صنوبرِ سَهی، سجده کند به درگَهی سِکّه سپیده میزند، نام علی شهنشهی
سبزه به خون نشسته از، ژالۀِ چشمِ لاله‌ها - ناوک ِ چشم یاسَمَن، کرده نشان، غزاله‌ها
تِشنه لبِ نگاهِ او، صورتِ قُدسیِّ مَلَک - شانه به موی او زند، ماه خمیدۀِ فدک
صبحِ غدیرِ عاشقی، سر زند از پگاهِ حق - میزند آسمان صَلا، هرچه به‌جُز علی، زَهَق
زلفِ بنفشه می‌دهد، بوی خوشِ تو را علی - بر دلِ خونِ لاله‌ها، نقشِ غمِ تو یا علی
وز لب او خورَد ملک، بادۀِ حق سبو سبو - رازِ درونِ پرده را، جز به علی که گوید او
ژاله چکد ز چشم او، وقت سَحَر سپیده را - سرمۀِ عشقِ فاطمه، کِشته حصارِ دیده را
لاله به اقتدایِ او، نقشِ سقیفه بر دِلَش -اشکِ خدا چکیده تا، خاک علی کند گِلَش
ساقیِ آب سَرمَدی، مستِ میِ محمدی – بانگ الستِ عاشقی، از لب او درآمدی
دل به فریبِ چشم او، رفته به دامِ فتنه‌ها- او که نداده جز خدا، فاطمه را به خون بها
کرده به پا قیامتی، قامت او صنوبری - او که به یک نظر کند، فتحِ قُلاع خیبری
سر زده شمس عاشقی، نورِ خدا از او جلی - مِی ز الستِ عاشقی، می‌چکد از لب ِعلی
کعبه ز هم شکافد از، مُعجزِ مرتضی علی - گشته زمین و هم زمان، مست سبویِ یا علی
سر به عَدَم نِهَد هرآن، ره زِ علی جُدا کند - می‌سِزَد عاشقی اگر، بهر علی خدا کند
خِیلِ مَلَک به گِردِ او، مستِ طوافِ عاشقی - شَهپَر کرده خانه در، قُلۀِ قافِ عاشق
صافِ شرابِ او خورَد، هرکه به جامِ عاشقی - سر زند از نگاهِ او، لاله و یاس و رازقی
یوسفِ رویِ او بَرَد، دل ز قبیلۀِ ملک - بر سر دوش او روان، عرش و سماء و نه فلک
او که دریده کعبه را، وقتِ سپیده پیرهَن - می‌چکد از نگاه او، اشکِ زُلالِ نسترن
باده چکد ز چشم او، از خُمِ کُهنۀ غدیر - دشتِ بنفشه می‌کند، چشم پر آبِ او کویر
قامتِ او کمانِ از، بارِ فراقِ فاطمه -مانده به شهر غم رها، چشم و چراغ فاطمه
کرده تمام هستی‌اش، مهر و صِداقِ فاطمه - جان به خدا نمی‌برد، او به فراقِ فاطمه
بر سر او چه رفته تا، مرگِ خود آرزو کند - با همه قومِ اشعری، مانده که تا، چه او کند
لشکرِ رو کشیده او، غارتِ دیده تا کند - محشرِ عاشقی به پا، جلوۀِ مرتضی کند
دل ز خدا نمی‌بَرَد، جز رخِ مرتضا علی - باده خدا نمی‌خورد، جز به سبوی یا علی
تیغ دودِم به کف جز او، بَر دلِ ما نمی‌زند – غیر علیِ مرتضا، ره ز خدا نمی‌زند
هرکه چشیده جرعه‌ای، از خُمِ بادۀِغدیر- در خَمِ زلفِ حیدری، تا به همیشه او اسیر
خاک مرا به یک نظر، چشم علی چو زَر کند - دیده کِشَم به آتش او، جُز به علی نظر کند
لیلیِ چشم نازِ او، محرم رنج و رازِ او – می‌بَرَد از خدا یقین، دل به سَرِ نمازِ او
مِی ز غدیرِ عاشقی، هرکه خورد سبو سبو - خنجر کینه‌اش برد، تشنه لب از قَفا گلو
هرکه ندارد این توان، تا که به سر کشد سبو - خون بنگر که می‌چکد، چون ز شقایق از گلو
او که سپیده مست او، خلق جهان ز ِهست او - بیعتِ کربلا کند، دستِ علی به دست او
والیِ وادیِ ولا، مورثِ ارث ِکربلا - بر غم و دردِ عاشقی، تا به همیشه مبتلا
تاج ولا به سر نهد، مِی زِ خُمی دگر دهد - او که شمیم زلف او، بویِ خوشِ سَحَر دهد
هست علی نشانه تا، گم نشود رهِ ولا - مرد رهی تو هم اگر، خیز و بیا به کربلا
تا زِخُمِ غدیر او، باده سبو سبو زنی - بر سرنیزه بایَدَت، غرقه به خون گلو زنی
عیدِ غدیر او بُوَد، اوَّلِ را هِ عاشقی - نور ولا زند سَر از، خُم به پگاه عاشقی
تا ‌که به کربلا کِشَد، او تو به ماهِ عاشقی - سر زِ قَفا تو را بُرَد، هَم زِ گناه ِعاشقی
دعویِ حُبّ بر علی، تا بدهد تو را اثر - شیعۀِ حیدری اگر، بر سَرِ نیزه کن تو سَر
وعدۀِ و ما و فاطمه، بر سَرِ نیزه کربلا - هرکه ندارد این به سر، کی بُوَد عاشقِ ولا
از یَمنم صدا زند، غرقه به خون مُنوَری - از چه به‌جا نشسته‌ای؟ شیعه تو گر به حیدری
بوده همیشه شیعه را، رسم و رهِ شقایقی - داغ یمن به سینه‌ها، هست نشان عاشقی
- تا به کجا به سینه‌ها رنجِ فراقِ او بَسی - ای شبِ سردِ بی‌کَسی، می‌شودَم به سَر رَسی
تا شِکُفد به دشتِ دل، یاس و بنفشه، اطلسی – تا که بیاید از فلق، همچو علی مُقدَّسی
بار دگر بیامده، جمعۀِ دیگری وَلی - زلفِ سحر نمی‌دهد، بوی خوشِ گُلِ علی
منتظرم که آید او، در سحری ز آسمان - در قدمش فدا کنم، روح و تن و جهان و جان
تا به کُجا به عاشقان، جور و جفایِ اَشقیا - یوسف گُم زِ چشم ما، فاطمه را قسم بیا
داغ مِنا به سینه‌ها، شور دوباره کرده پا - می‌رسد از رهِ سَحَر، موکبِ سرخِ– کربلا
بوی بنفشه می‌دهد، زلفِ سحر به شوقِ او - می‌رسد از ره آخر آن، گرمِ خدا به گفتُگو
به امید ظهور حضرت یا ر
جمعه دهم مهرماه 1394 – منصور نظری